مرحوم (رحمة الله علیه) از قول محیی الدین اربلی نقل می‌کند: من و پدرم در یک قهوه خانه نشسته بودیم، فردی مقابل ما نشسته بود، در حال چرت زدن کلاه از سرش افتاد و یک زخم بزرگ روی سر او نمایان شد، از او درباره زخم سرش سوال کردیم. ❗گفت: این زخم یادگار است‼️ ما خنده مان گرفت ( از جنگ صفین قرن ها می­ گذشت) و گفت؛ حق دارید باور نکنید اما من برای شما تعریف می­ کنم: 👈به سمت مقصدی حرکت می­ کردم، در راه همسفری پیدا کردم و از هر دری صحبت می­ کردیم، کم‌کم متوجه شدم او دشمن حضرت علی (علیه السلام) است! چرا که او گفت اگر من در جنگ صفین بودم شمشیر خود را با خون حضرت علی (علیه السلام) و یارانش سیراب می­ کردم! 🔹من هم گفتم اگر در جنگ صفین بودم شمشیر خود را به خون معاویه و یاران او سیراب می­ کردم ما با همدیگر درگیر شدیم، پس شمشیرها را کشیدیم و به جان هم افتادیم تا اینکه ضربه ای به سرم اصابت کرد و بی هوش شدم!   نمی دانم چقدر طول کشید اما وقتی به هوش آمدم سرم را بر دامن آقای محترمی دیدم و مشاهده کردم که طرف دعوای من هم به درک واصل شده است، به صورت آن آقا که نگاه کردم، فرمودند : چون تو ما را یاری کردی ما نیز تو را یاری کردیم، چنان که خداوند کسی که او را یاری کند، یاری می­ نماید. ✨دیدم آقا دست به زخم های بدنم می­ کشید و زخم ها فوری خوب می­ شد و وقتی که دست بر سرم کشید، زخم سرم التیام یافت و دردی احساس نمی­ کردم، ولی جای زخم روی سرم ماند و آن آقا فرمودند: هرگاه کسی از تو درباره جای زخم سوال کرد بگو: یادگار جنگ صفین است چون تو دوست داشتی در جنگ صفین شرکت کنی آن آقا وجود نورانی عجل الله تعالی فرجه بودند.  📚بحارالانوار جلد ۱۳ صفحه ۸۲ از کتاب کشف الغمه. داستانهایی از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صفحه ۲۷۲٫ https://eitaa.com/pakdel3313