۳سال از دوره کارشناسی می‌گذشت، خیلی وقت بود که بچه‌ها رو ندیده بودم. یه گروه تلگرامی داشتیم که از بعدِ دانشگاه خاک می‌خورد، هرچند وقت یک بار یه نفر یه پیام تسلیتی تبریکی چیزی می‌فرستاد. تصمیم گرفتم تو گروه اعلام کنم یه برنامه بچینیم تا همو ببینیم. همه بچه‌ها موافق بودن و هرکسی یه پیشنهادی میداد تا اینکه همه با اینکه جمعه بریم کوه موافقت کردن. از اون جمعه‌ای که قرار بود بریم کوه ۳ هفته گذشت و هر هفته یه نفر عذر و بهونه میورد!