📃شعر عارفانه *تا که داری فرصتی کاری بکن* گر نگاه از دیده‌ی عبــرت کنـی یا نظر در خلقت و فطــرت کنـی فارغ از تعـریف و تمجیــد و ریـا بینی ار خود در نظر گیـری خـدا دور از حق و حقیقت گشتــه ایم خارج از اهداف فطرت رفتــه ایم نفس و شیطان هر دو اِغوا می‌کنند فتنــه و آشـوب بـرپـا می کننـد چون غبــار فتنـه برخیــزد بسی چشم ظاهر بین خطا بینـد بسـی هان و هان چشـم بصیرت باز کن همـــره بـاد صبـــا پـــرواز کن تا که چون پیـک سلیمانت کنند وام خـواه عشق و ایمـانت کننـد خویشتن را خالی از اغـراض کن از هر آنچه غیـر حق اِعراض کن اول از خود بـررسـی آغـــاز کن روز و شب پرونـده ات را بـاز کن غافل از خود عیب‌جویی زین و آن می بـرد سـوی خطایت بی‌گمـان روزی آن استـاد و پیــر عـارفان نکتـه ای فرمـود از اعمـاق جان هیـچ میـــدانی تو آثـار گنـــاه از خـلاف و غفلت و از اشتبـــاه خود نـه تنـها توبـه از افـکار بـد کـرد بایـد یـا کـه از رفتــار بـد عذر باید خواستن از این نمــاز بی توجّــه، محضر آن بی نیــاز آن نمـازی کو نباشـد در حضور کِی بـرد از ظلمتت تا اوج نـور تا کـه داری فـرصتی کاری بکن فکـر رفـع این گرفتـــاری بکن دور از اُردوگــــه کُفــــار باش برحــذر از صحبت اَغیــار باش این حقیقت را چنین اقبال گفت گوهری او در سخن پَرورد و سُفت (مسلم اَستی بی نیـاز از غیر شو اهـل عالَــم را سـراپـا خیـر شو) بار الها جسم و جانها خسته است کشتی عالَم به گِل بنشسته است بارالهــا ای پنـــاه بی‌کســـان اهل ایمان را توئی یاری رسـان جان زِ شرّ نفس و شیطان کن رها هـم کمـال و معرفت را کن عطـا کن بلایا برطرف از این دیــــار هم ز ابر رحمتت بر مـا ببــــار بارالــها من نـــدارم مایــه ای یا ز اخلاص و عمل سرمـایه ای گرچه من افتاده از خویشم ولـی در درون سینــــه ام دارم دلـی آهِ جانسـوزی برآر از سینــه ام تا بسوزد حـال و هم پیشینه ام با دِلی خون سوی دریای کَـرم از رَه امّیــد و ایمـــان می‌روم روی بر عفو و شفاعت می‌کنـم تکیه بر الطاف عتـرت می‌کنـم اِکفیـــانی یا محمّــد، یا عـلی وَ انصُــرانی یا نَبـیّ و یا ولــی ای امام و صاحبِ عصر و زمـان زین گرفتـاری تو ما را وارهـان هـادیا در این رَه پُر پیـچ و خم واگذار و درگذر زین بیش و کم    🌾هادی سلطانی شیرازی🌾 📚کانال پند عارفانه (شعر، نصایح، ادعیه) @pand_arefaneh 🌹