هوالمتین ▪️برای کاکوی شیرازی بیداری شب را بگذارید کنار خروار خروار کلمه، که از شرمِ نگاه کردنِ‌شان بر این عکس عذرِ به‌رشته‌ی تحریر درآمدن داشتند! هربار نوشتم و پاک کردم. هزار بار نوشتم و پاک کردم‌. اصلا واژه‌هایم حقیرتر از "هیبت" این قاب بودند. قابی که بدون "استدلال" ثابت کرد که هنوز همرزمان حججی‌ها و باقری‌ها زنده‌اند. قابی که ساعت‌ها دیوانه‌وار نگاه‌ش می‌کردم و بر داشتن چنین هم‌وطنی برخود می‌بالیدم. من هم مثل این رندِ شیرازی زرنگی می‌کنم و می‌خواهم روایت را از زاویه‌ی دید دیگری بنویسم. شما فکر می‌کنید مادر این کاکوی شیرازی وقتی این عکس را می‌دید، چه‌ گوهری در دلش می‌ریخت؟ اصلا می‌توانید درک کنید که درآن چند ثانیه چه به قلب مادرش گذشته است؟ مگر یک مادر می‌تواند در چند ثانیه دل از جوانش بِکَّند؟ مگر معامله با خدا به‌این زودی هم می‌شود؟ که اصلا آیا گل‌پسرش روسفید بزم شهادت می‌شود یا عزم شجاعت؟! همه از این کاکوی شیرازی نوشتند، اما من می‌خواهم از "خمینی" بنویسم. من می‌خواهم از "رند جماران" بنویسم. "شجاعت" و "جگری" که در این قاب می‌بینید، خمینی در انقلاب ۵۷ بر قلب مادران جامعه کاشت! مادرانی که سیاهی عفّت چادرشان از سرخی خون پسرهایشان مهم‌تر بوده و هست. که مهدی و آرمان و حسن و قاسم می‌دهند، ولی نخ معجر نمی‌دهند‌. و ننگ بر کلمات "متوهم" و "توخالیِ" زن، زندگی، آزادی که می‌خواهند "مادر" را از جامعه‌ی ما بگیرند. مادر، نماد وطن است. و من وطنم‌ را همانقدر دوست دارم که مادرم را. مادری که لالایی شبانه‌اش انگار این بیت حافظِ شیرین‌سخن بوده است: شهر خالی‌ست ز عشاق، بود کز طرفی / مردی از خویش برون آید و کاری بکند. و چه خوب برون آمد. و چه خوب که این کاکوی شیرازی، ناگهان پرده برانداخت و مستانه بر پیکرِ نحسِ آن خبیث تاخت و زمین‌ش زد. بر زمین‌ش کوبید. طوری که صدای کوبیدن‌ش می‌تواند موسیقیِ ساعتها خوابِ خوش همه‌ی "ما" بشود‌. من، عاشق حافظ بوده و هستم. من، شیراز را با حافظ می‌شناسم. اما بعد از دین این قاب، من، شیراز را با کاکوی خوش‌غیرت و مشتی شاه‌چراغ می‌شناسم. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali