😄 😉😍 آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم😞 تیر وترکش هم مثل زنبور🐝 ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها☄ روشن می شد. دور و بریهام همه شهید🥀 شده بودند جز من. خلاصه کلام جز من جانداری🦋 در اطراف نبود. تا این که منوری💥 روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق😓 شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه👈 من شدند. رسیدند بالای سرم اولی خم شد و گفت:حالت چطوره برادر؟✋ - سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:خوبم، الحمدلله☺️ - رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده🙄 برویم سراغ کس دیگر🚶‍♂ جا خوردم😕🤭 اول فکر کردم که می خوان بهم روحیه بدن😊 و بعد با برانکارد ببرندم عقب👌 اما حالا می دیدم که بی خبال من شدن و می خوان برن😳 زدم به کولی بازی:😫«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس! و حسابی مایه گذاشتم😩 آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم🗣 امدادگر اولی گفت: می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود🤕 ببین چه داد وفریادی می کنه!🙄 دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام😎 گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی😛 از دست بروم @parastohae_ashegh313