💖 پــرســتــویـــ مــهــاجــر 💖 شهید محمد رضا شفیعی در عملیات ڪربلای چهار بر اثر اصابت ترڪش به شڪمش به سختی مجروح می شود😞 دوستانش ڪمی او را عقب می آورند🚶‍♂ ولی موفق نمی شوند به نیرو های خودی برسند برای همین او را در ڪانالی می گذارند و به عقب بر می گردند تا در فرصت مناسبی بتوانند او را نجات دهند🙄 صبح که بر می گردند می بینند محمد رضا در ڪانال نیست😳 و عراقی ها او را اسیر کرده اند😧 در بیمارستان عراق او با یڪی دیگر از اسرا به نام محسن میرزایی اهل مشهد ڪه مجروح شده بود در یڪ اتاق بستری می شوند 😢 محمد رضا به محسن میرزایی می گوید : من می دانم شهید می شوم🖤تو پس از آزادی از اسارت ، شهادت مرا به مادرم خبر بده 💔 برادر آزاده محسن میرزایی ساعت های آخر را چنین تعریف می ڪند : شهید شفیعی خیلی درد و زجر می ڪشید🙁ولی کوچک ترین اعتراضی نمی ڪرد 🙃 وقتی از مأموران عراقی کمک می خواستیم تا به او رسیدگی ڪنند ، ناراحت می شد و می گفت : برای من از آن ها کمک نگیرید😠 روز آخر عطش و تشنگی خیلی بر او غلبه ڪرده بود و مرتب آب می خواست🍶ولی چون آب برای جراحتش بد بود ، بچه ها به او آب نمی دادند🙄 دو بار رفت طرف ظرف آب تا بنوشد ولی بچه ها مانع شدند . خیلی بی تاب شده بود نمی توانست مقاومت کند 😥 بچه ها متحیر بودند ڪه شفیعی مقاوم چرا این چنین در مقابل تشنگی ڪم طاقت شده است ؟😱 ولی فقط خدا می داند ڪه در آن لحظات به او چی می گذشت . بار دیگر به سمت ظرف آب رفت💔تا ڪمی بخورد . این بار هم بچه ها مانع شدند . ولی او دیگر تاب نیاورد و نقش بر زمین شد😭 ما اول فڪر ڪردیم حالش به هم خورده😔 برای همین یکی از بچه ها گفت : بابا این که برایش فرقی نمی ڪند ، حالش هم خیلی وخیم است ، بگذارید ڪمی به او آب بدهیم🌿 و رفت او را بلند ڪرد تا به او آب دهد ، ولی دیر شده بود و محمد رضا به شهادت رسیده بود 🥀🕊 @parastohae_ashegh313🌿