•••|🍁|•••
حاج رحمت با خرید موتور 🛵 خیلی مخالف بود❌ بر عکس مجید کشته مرده موتور بود ☺️
هر چه مجید اصرار کرد حاج رحمت زیر بار نرفت🤦♂
به جایش برایش رنو خرید 🚗 وقتی بوی جبهه رفتن مجید بلند شد ، حاج رحمت خیلی باهاش صحبت کرد تا برای ماندن متقاعدش کند ؛ اما مجید ماندنی نبود 😔
گفت : بیا همین جا کنار دست خودم ، توی بازار کار کن و هر چه در آوردی را خرج جبهه کن🍃
اما مجید مُصرّ بود که برود ، حتی برایش موتور خرید که پابندش کند 😥
اما طوفان جبهه هر چه که بوی دنیا می داد را از جلوی پایش برداشته بود🙃❤️
مجید وقتی گواهی نامه گرفت ، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت☺️
مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلندگو 🔊 و چراغ قوه 🔦 بخرد ؛ اما نه بدون رضایت پدرش😞
می گفت : هر چه که دارم از خدا و پدرم است تا راضی نباشد این کار را نمی کنم .
آن قدر اصرار کرد که راضی شد و رنو را به نفع جبهه فروخت😄✌️
نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت حاج رحمت نتوانست پا بندش کند 🕊
یک روز بعد از صبح گاه دیدمش. احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد 🥀
ازش پرسیدم : مجید ! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران ؟🙄
سرش را پایین انداخت و گفت : اینجا خیلی خوش می گذرد 💔
@parastohae_ashegh313