#قسمت258
می گفتن که برامون مسولیت داره حسین آقا که همۀ درها رو بسته دید، با التماس گفت اصلاً خودتون تنهایی ببرینش کنار ضریح. انگار یکی از خُدّام، حال وروز ما رو بیشتر از بقیــه درک کــرده بــود، بــه حســین آقا گفــت فقــط شــما و این مریــض و خانمش بریــد تــو و خیلــی زود برگردیــد. مــا قبــول کردیم و رفتیم داخل حرم که انگار قُرُق ما بود. حرمی نورانی که پر بود از ســکوت. حســین آقا، حاج آقا رو برد کنار ضریح و دعا کرد. نگاهشــون کردم، حســین آقا غبار از لابه لای شیشــه های ضریح، با کف دســتش می گرفــت و بــه صــورت حاج آقــای ما می مالید. دیدن این صحنه اشــکم رو درآورد. وقتی برگشــتیم همون خادم که اجازۀ زیارت داده بود، برای حســین آقا قصۀ زندگی خودشو تعریف کرد.» از حسین پرسیدم: «خادم حرم، وقت برگشتن چی برات تعریف کرد؟» گفت: «اون خادم، خودش از امام رضا شفا گرفته بود.» پرسیدم:«ماجرای او چه ربطی به حاج آقا سماوات داشت؟» حســین گفت: «وقت برگشــتن، خادم دســتم رو کشــید و گفت دوســت دارم قصۀ خودم رو برات تعریف کنم. با اینکه هوا سرد بود پای تعریفش نشستم. گفت که تو دوران حکومت شــاه، خلبان بودم و تو آمریکا زندگی می کردم. زنم آمریکایی بــود. تــوی اوج راحتــی و رفــاه بــودم تــا اینکــه تــوی تمرین آموزشــی با چتــر پریدم و زمین خوردم و قطع نخاع شدم. دکترا خیلی تلاش کردن، تا سرپام کنن اما نشد. حســابی خونه نشــین شــدم تا اینکه یه روز بعد از نماز صبح، دلم شکســت و یاد ایــران و امــام رضــا افتــادم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313