هیچ انتظار شنیدن چنین مسأله ای را نداشتم چه نسبتی میان حسین و سپاه و آفریقا می توانست باشد؟! نمی دانستم اما توان پرسیدن هم نداشتم. مات ومبهــوت و البتــه پــر از کلافگــی بــودم که حســین حالــم را به خوبی درک کرد و بی آنکه بپرســم، توضیح داد: «حاج قاســم ســلیمانی، فرمانده نیروی قدس ســپاه شــده، یکی از مأموریت های این نیرو توی آفریقاس، رئیس جمهور یکی از کشــورهای آفریقایــی از ایــران کمــک خواســته تا چیزی مثل بســیج بــرای مقابله با نفوذ گستردۀ اسرائیلی ها تو کشورش درست بشه. قراره که من این کار مستشاری رو انجام بدم.» سعی کردم خودم را کنترل کنم و طوری که کلافگی و سردرگمی ام معلوم نشود، گفتم: «خدا پشت وپناهت.» و دیگر هیچ نگفتم که من و این چهار تا بچه را به کی می سپاری. نپرسیدم که تا کی آنجا هستی و کی بر می گردی. یقیــن قلبــی داشــتم کــه خــدا، قــدرت بــاز کــردن گره هــای خیلــی بــزرگ را در دست حسین قرار داده است و لذا سکوت کردم، تا با خیال آسوده و فارغ از دغدغه های زندگی، وظیفه اش را به خوبی انجام بدهد. یکــی دو روز قبــل از رفتنــش، یــک بنده خدایــی برایم تعریف کرد که آقا رحیم _ فرمانــده کل ســپاه_ خــودش مراســم تودیــع حســین را انجــام داده و گفتــه: «از روزهــای اول انقــلاب و آغــاز بحــران در کردســتان، هرجایــی کــه لازم بــوده آقــای همدانــی میونــداری کــرده و حاضــر بــوده. حــالا هــم جایی می ره که بــه یه مرد، یه مدیر، یه میوندار مثل او نیازه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313