🏷 روایتی از پدر شهید احمد عربپور
🌻برای دومين بار عازم جبهه بود به او گفتم: خواهر و برادرهايت كوچكند من هم دست تنهايم؛ بمان و به من كمك كن.
🔸گفت: چشم من نمی روم فقط شما به اين سؤالم جواب بدهيد پدر جان!
🔅آن زمان كه شاه به امام گفت: سربازانت كجايند و امام گفت: سربازان من در گهواره اند مگر ما آن زمان طفلی شيرخواره نبوديم؟
گفتم: بله شما آن زمان طفلی شيرخواره بيشتر نبوديد.
🔸گفت: پدرم! ما حالا بزرگ شده ايم ما سربازان اماميم و می خواهيم به جبهه برويم.
⚡️باز هم به رفتنش رضايت ندادم وقتی كه ديد من قانع نشدم گفت: پدر جان! شما حاضری يک كار را انجام دهی؟
گفتم: چه كاری؟
💥گفت: تصور كن قيامت شده همه از قبرها بيرون آمده اند و آماده ی حسابرسی شده اند.
🕊 آنجا خانواده شهدا هم هستند يكی از آنها می گويد: من يک فرزند برای اسلام داده ام و يكی ديگر می گويد من دو فرزند داده ام.
⚠️ آن وقت شما چه می گويی؟ می گويی من جلويش را گرفتم و اجازه ندادم به جبهه برود؟!
✨ديگر حرفی برای گفتن نداشتم به او گفتم: برو بابا! دست خدا به همراهت.
#شهید_احمد_عربپور#تا_انقلاب_مهدی#امام_خمینیهدیه به روح مطهر و ملکوتی شهدا صلوات
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313