❤️این قسمت : تعلیم پدرانه❤️ ماشین رو جلوی در منزل پارک کرده بودم 🚘 ، تا داخل خونه بیارمش 🏡 با یکی از همسایه ها صحبت میکردم که حسین اشاره کرد ، من ماشین رو بیارم داخل ؟ من با اشاره گفتم نه 💫 چون اون موقع حسین تقریبا ۱۰ سال داشت 👦 ولی حسین فکر کرده بود که من گفتم : بیار وسط صحبت هام بود که یهو صدای تصادف اومد💫 دیدم حسین ماشین رو به داخل آورده و با ستون خونه تصادف کرده 🏚 ، ماشین خیلی خسارت دیده بود ولی حسین سالم بود👦 و کمی ترسیده بود 😱 ، آرامش کردم گفتم : نترس ، چیزی نیست 😅 از اون موقع به بعد اصلا ماشین سوار نمیشد💫 من هم نگران شدم و ترسیدم که دیگه راننده نشه 💞 تا اینکه یک روز حسین رو به زمین فوتبالی بردم 🏟 و گفتم : که اینجا زمینش بازه ، هر چقدر دوست داری دور بزن ، گاز بده ، دنده عقب برو ، پارک کن و....😃😁 حسین که تقریبا ۱۳ سالش بود 👨 ، تمام این کار ها رو به درستی انجام داد و از اون موقع به بعد راننده شد👀 بعدا به موتور سواری علاقمند شد 🛵 و موتور دوستاش رو امانتی می گرفت و موتور سواری میکرد 🏍 بهش گفتم من راضی نیستم از موتور دوستات استفاده کنی چون ممکنه تصادف کنی و به اونها خسارت وارد کنی😊🌱 حسین گفت : من به موتور علاقه دارم 🏍 و دوست دارم موتور سواری کنم به همین دلیل قول دادم بعد از گرفتن گواهینامه موتور ، براش یه موتور بخرم. 🛵😝 بعد ها که حسین سر کار رفت برای خودش یه موتور خرید😉 بعد از گرفتن گواهینامه ، با ماشین اکثر شب های جمعه با اعضای حلقه های صالحین به بهشت زهرا سلام الله علیها می رفت 🛣 تقریبا پنجشنبه ها به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی می رفت 🕌 ماهی یکبار هم برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و مسجد مقدس جمکران به قم مشرف می شد 🕌 و بچه های حلقه صالحین رو هم نوبتی با خودش میبرد🛣 برای اینکه حسین راحت باشه بهش گفتم :این ماشین برای تو 🚗 ، من برای خودم یه ماشین میخرم 🚙 بعد ها ماشین نو رو که تازه برای خودم خریده بودم با ماشین قدیمی حسین عوض کردم 🚖 😉 @parastohae_ashegh313