شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
شهید_مدافع_حرم #شهید_حامد_جوانی #شهدا_رو_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastoh
سلاااااام✋ من حامد جوانی ام😊 بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان، 🌹دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی🌹 بعله درست حدس زدین من بچه ی تبریزم😊 26آبان 69 تو یه خانواده ی خیلی مقید ومذهبی به دنیا اومدم. یه داداشی 👦بزرگتراز خودمم دارم. پدرومادرم که خدا خیرشون بده ،از اون آدمای نیک روزگارن، دوران بچگی من همه تلاششون این بود که منو بچه مذهبی و هیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد.😊 بچگی مو تو همون تبریز بودم وبزرگ شدم و مدرسه رفتم. سال 88 بود که رفتم سپاه و همزمان تو رشته ی علوم نظامی💣💣🔫🔫🔫مشغول تحصیل شدم. تا اینکه زد و این داعش لعنتی👹👹👹 پیداش شد. فک میکردن بچه شیعه غیرت نداره و بیکار میشینه😡😡 گفتم یاحسین، مگه ما مردیم که کسی بخواد دوباره به خانم رقیه سیلی بزنه؟ حضرت رقیه و حضرت زینب سلام الله علیها ناموس امام زمان هستن. شیعه باید بمیره که به مزار ایشون بخواد تعرضی بشه😡😡 بعدشم هدف این داعش خبیث👹👹 خشکوندن ریشه ی اسلامه، باید جلوش می ایستادیم خب. به پدر و مادرم گفتم میخوام برم سوریه برای دفاع از حرم بی بی🌹🌹 بنده خداها گفتن راضی هستیم به رضای خدا. خدا خیرشون بده، من که همیشه دعاگوشونم🌹🌹🌹🌹 خلاصه رفتم دمشق، اونجا حالم خیلی خووووب بود و اگه دلتنگی برای پدر ومادرم نبود مرخصی هم نمی اومدم😉 بار آخری که خواستم برم سوریه، اول قرار ازدواجمو💍💍 کنسل کردم. بعد به پدر ومادرم گفتم دوس دارم از زیر حلقه ی یاسین رد بشم. میدونین حلقه ی یاسین چیه؟ یه حلقه ایه که آیات قرآن روش مینوسین هرکی از زیرش رد بشه و آرزو کنه بر آورده میشه، منم از زیرش رد شدم و شهادت رو آرزو کردم🌹🌹 تو جبهه سوریه بهم لقب آچار فرانسه🔧🔧 داده بودن، همه تلاشم این بود که هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم وبودنم مفید باشه اونجا. از توپخونه 💣💣💣 گرفته تا نبرد زمینی، همه جا بودم. از اون لعنتی هام هیچ ترسی نداشتم، مگه چیکاره بودن ؟؟؟ تا جایی هم که میتونستم فرستاده بودمشون جهنم😉😉😉😉 برا همینم حسابی از دستم کفری بودن. تا اون حد کینه ی منو به دل داشتن که منو با موشک🚀 تاو(ضدتانک ) زدنم، و من مجروح شدم و اوردنم تهران... ✨بنده خدا بابام که اومده بود سوریه برابرگردوندن من، میخواست اونجا بمونه و بجای من بجنگه ولی خب قبول نکرده بودن، اردیبهشت 🌸🌸 94 برگردوندنم تهران و بستری شدم. میدونید چیه؟ هر وقت روضه میرفتم میگفتم کاش روضه ی حضرت ابالفضل بخونن. اخه همه ی ما ترکها معروفیم به حضرت عباسی بودن😊😊 خیلی دوستشون داشتم❤️❤️❤️ لطف و خدا و ایشونم موقع شهادت نصیبم شد، میدونید چرا؟ اون موشک دوتا چشم👀 و دوتا دستم✋✋ روبرده بود، درست مثل سقای کربلا بیمارستان که بودم حضرت آقا یه نامه به پدرم نوشتن و فرمودن ما علاوه بر جهاد ثواب هجرتم میبریم، همون نامه کلی باعث آرامش پدرم شد🌹🌹🌹🌹 تا اینکه بالاخره تیر ماه 94 از این جسم دنیایی راحت شدم و آخ جووووووون، بعله شهید شدم. بعد شهادتم🌹🌹🌹 سید حسن نصرالله یه انگشترو💍💍 برا حضرت آقا فرستاد و ایشونم متبرک کردن و فرستادن برا خانواده ام، انصافا خیلی لطف داشتن بهم همشهری هامم سنگ تموم گذاشتن تو تشییع پیکرم🌹🌹🌹 راستی همسایه ی داداش محمود رضا بیضایی هم هستم و حسابی خوش میگذرونیم🌹🌹🌹🌹 به یاد 👇❤️🌹 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝