شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_دوازدهم 《با من بمان》 📌این زم
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《بی تو هرگز》 📌برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می‌خوابیدم 🛌 ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی‌خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی‌ها و لباس‌های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود💔 ... یادگاری‌هاش رو بغل می‌کردم و گریه می‌کردم ... خودم رو لعنت می‌کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .😔 چند ماه طول کشید 📆 ... کم کم آروم‌تر شدم ... به خودم می‌گفتم فراموش می‌کنی اما فایده‌ای نداشت ... مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی‌ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می‌کرد ... همه‌شون شبیه مدل‌ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود💔 ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .😔 بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می‌موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه‌ای ازدواج کنه 💞... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران🇮🇷 بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می‌خواست مسلمان بشم ... .🍃✨ ✍ ... ⇩↯⇩ 💖═══════💖═══════💖 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄