ایشان با پدرم همکاربودند و پدرم رئیس همسرم بودند و دوست صمیمی و هیئتی با برادرم هم بودند...
از زبان خودشان شنیدم که دوست داشتند که به خواستگاری من بیاینداما آنقدر حیا داشتند که نمیتوانستند این موضوع رو مستقیم با خانواده اشان در میان بگذارند تااینکه خانواده اشان به طور غیر مستقیم متوجه میشوندو به خواستگاری آمدند.