جَک
یک ربعی از شروعِ کلاس گذشته و خبری ازش نیست. از مِری، منشی آموزشگاه، میخواهم سراغش را بگیرد.
اوّل به تلفنهمراهِ جَک زنگ میزند. جواب نمیدهد.
بعد به مادرش تلفن میکند.
مِری از قول مادرِ جَک میگوید این هفته سرپرستی جَک با پدرش است و قرار بوده او اطلاع بدهد (پدر و مادرِ جَک، مثلِ والدین خیلی از شاگردهای دیگرم، از یکدیگر جدا شدهاند). گویا یکی از دوستانِ جَک به تازگی فوت شده، به خاطر همین شرایطِ روحی خوبی ندارد و به آموزشگاه نخواهد آمد.
از مِری میپرسم نگفت چه چیزی علّتِ فوتاش بوده؟
مِری صندلیِ چرخشدارش را کامل میچرخاند طرفم و جواب میدهد: «نپرسیدم، ولی احتمال میدهم خودکشی کرده».
بعد دو طرف سرش را با انگشتاناش میگیرد و میگوید: «خیلی تأسفبار است که این همه آمار خودکشی زیاد شده و هیچ آموزشی هم به بچهها داده نمیشود».
(مِری، منشی آموزشگاه، خودش مادرِ مطلقهی سه دخترِ نوجوان است و همزمان در دو جا کار میکند.
یک دفعه یادم میآید که چند روز قبل، مِری از حملههای قلبی آن دخترش که برای ورود به دانشگاه آماده میشود برایم گفته بود).
مِری ادامه میدهد: «خیلی روی بچهها فشارِ درس و آینده هست. نمیدانم چرا آموزش نمیدهند که خودکشی چاره نیست. چرا اصلأ حرفی از خودکشی نمیزنند؟»
پینوشت: کدام حدیث و روایت بود که میگفت در آخرالزمان جای زن و مرد عوض میشود؟
@pardarca