🕑 💠🌹💠 📚📖 در محضرشان بودم. به من اشاره کردند که بعد از درس بنشینم و بیرون نروم. 🚪رفقا که رفتند و اتاق خالی شد، آقا از من اسمم را پرسید. ✋ گفتم: « ». 👣 بعد آقا تشریف بردند به اتاق کتابخانه... وقتی برگشتند، به جای عمامه، یک کلاه سفید گذاشته بودند روی سرشان... یک بسته لباس سفید هم در دست گرفته بودند. ❓گفتند: «شما را می شناسی؟!» ‼من خیلی با سبک وسیاق تذکرهای ایشان آشنایی نداشتم!! 💭 فکر کردم منظورشان شخص دیگری است که هم نام من است و ایشان می خواهند این بسته لباس را من به او برسانم. 🌹آقا وقتی تحیر من را دیدند، گفتند: 🔅«خیلی خوب، حالا این را بگیر، هر موقع ممتاز حسین را شناختی بهش می دهی!!» همین که لباس را تحویل گرفتم 🚪و ایشان در را بستند، اشکم ریخت پایین... تازه متوجه منظور آقا شدم... 🎙بر اساس خاطره یکی از شاگردان. 📗 ذکرها فرشته اند، ص ٧٩. 🌐 @partoweshraq