🔥 همه چیز خاکستر شد!
👧🏻 هر روز دخترک به آشپزخانه میرفت و با چشمهای درشت مشکیاش به دستهای ظریف مادر نگاه میکرد که چطور عاشقانه برای او دسر محلبی درست میکند!
🫕 این دسر او را به یاد اذان ماه رمضان و سفره افطاری میانداخت که همه خانواده را دور خود جمع میکرد، آن روزها که همه حالشان خوب بود و با لبخندی بر لب خدا را شکر میکردند.
📿 در تمام این روزهای سخت جنگ و از دست دادنهای بسیار، مادر ذکر «حسبی الله و نعم الوکیل» از دهانش نمیافتاد و به یاد روزهای خوش، قول خود را از یاد نبرده بود و هر روز برای دختر دسر درست میکرد.
💥 زمزمههایی از آتشبس شنیده میشد و شاید زندگی کمی رنگ و بو میگرفت؛ اما انگار دشمن طاقتش از دیدن خوشیهای کوچک طاق شده باشد، درست یک روز قبل از اجرای آتشبس، بمبهای وحشی خود را به محله آنها روانه کرد، خانه ویران شد و دختر یتیم از همهجا!
🛌 دختر حتی فکرش را نمیکرد روزی روی تخت بیمارستان در حالیکه از عزای خانوادهاش در شوک است، از دسر مورد علاقهای که مادر هر روز برایش درست میکرد صحبت کند!
🩸دسری که مزهاش با همان بمباران خانه نابود شد و بوی خون گرفت، نفرین به بمبی که باعث بدقولی مادر شد و خنده پدر را از دختر گرفت، همه چیز در یک چشم بهم زدن نابود شد.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔
eitaa.com/partoweshraq
🆔
splus.ir/partoweshraq
#داستانک
#غزه