👳🏼 یک حکیم سالخورده از دشتی پر از برف رد میشد که به زنی برخورد که گریه میکرد.
👳🏼 حکیم پرسید:
- شما چرا گریه میکنید؟
👵🏻 چون به زندگیام فکر میکنم، به جوانیام، به آن چهرهی زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم.
- این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم و گریه میکنم.
👳🏼 حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت!
👵🏻 عاقبت، گریهی زن بند آمد.
او پرسید:
- شما در آنجا چه میبینید؟
👳🏼 حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت.
🌳 میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم...
🖊پائولو کوئیلو.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔:
eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7