🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 🖤 خادم اهل بیت در عمرش فخر باید به خدمتش بکند مثل مادربزرگ خانه ی ما که خداوند رحمتش بکند پیرزن سال‌ های آخر عمر سخت دلبسته شد به خاموشی چیزهای کمی به خاطر داشت مبتلا بود به فراموشی روزی از روزها به او گفتم گرچه خو کرده‌ای به بیماری نام‌ های ائمه را مادر ! این اواخر به خاطرت داری ؟ گفتم اول ؟ درست گفت ! ” علی “ پاسخ دومين سوال : حسن سومی را نگفته گفت : حسين ؛ آن كه در كربلا نداشت كفن گفتمش چارمین ؟ و ساکت شد گفت : مادر ! ببخش یادم نیست تا همین ‌جاش یاد من مانده ست مشکل از دین و اعتقادم نیست گفتمش آمدیم و از تو کسی این سوالات را شفاهی کرد دور از جان تو ، ملک در قبر گر بپرسد چه کار خواهی کرد ؟ گر چه حرفم مزاح بود اما اشك او روی گونه ‌اش افتاد گفت من رفته است از يادم  او مرا که نمی‌ برد از ياد من فقط تا حسين يادم هست دادم از کف توان و نیرو را شسته‌ ام سال‌های سال اما استکان ‌های مجلس او را همه سال منتظر بودم تا دوباره محرمش بشود چادرم را به تکیه می‌ دادم تا سیاهی ماتمش بشود اشک مادربزرگ در روضه ماند از او به ‌جا و ارثیه شد رفت مادربزرگ از این دنیا 🏴خانه ی کوچکش حسینیه شد ! آموزی 🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 https://eitaa.com/parvarestan_ir http://Shad.ir/parvarestan_ir @parvarestan_ir