#داستانک
#قصه_ی_عاشورا
3⃣
#پدر_و_پسر
وقتی خبر شهادت جناده را آوردند، به سمت خیمه ی همسر و فرزند جوانش رفتم.
جناده از اصحاب رسول خدا بود ، از شیعیان و عاشقان امام علی .
گفتم حتما حال همسرش بحریه مناسب نیست ، بروم و دلداریش بدهم .
تا ظهر عاشورا چیزی نمانده بود .
وقتی وارد خیمه شدم ، بحریه را دیدم که مشغول پوشاندن لباس رزم بر تن تنها پسرش است.
به عمرو می گفت : " پسرم باید مانند پدرت از خاندان پیامبر دفاع کنی .حال نوبت توست . بروو حسین را یاری کن . "
بحریه از زنان شجاع و فداکاری بود که می شناختم ، می دانستم که امام اجازه ی میدان رفتن به عمرو را نمی دهد .
حدسم درست بود .امام حسین به عمرو فرمودند: " شهادت پدرت برای مادرت سخت است ، برگرد "
اما عمرو گفت : " یا ابا اباعبدالله ! مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم "
امام در مقابل اصرار های عمرو اجازه فرمودند . عمرو به میدان رفت و شجاعانه جنگید تا به شهادت رسید .
آنجا بود که بحریه را دیدم که روبه سوی میدان جنگ با پسرش سخن می گفت :
" ای نور دیده ام ، ای آرامش دلم ، ای شادی زندگیم ...آفرین برتو ...آفرین که به وظیفه ات خوب عمل کردی ..."
#بازگفت
#قهرمانان_کربلا
#پسر_عمرو_بن_جناده
#پدر_جناده
#مادر_بحریه
#دعای_مادر
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
@bazgoft_media