🌷دستگیری از بنده خدا: از جبهه برمی‌گشتم، وقتی رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هايم از من پول مي‌خواهند. تازه اجاره‌خانه را چه كنم؟ سـراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نميدانم چه كنم! در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلی خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه‌ای صحبت كرديم. وقتي مي‌خواســت برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟ گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نيست. دست کرد توی جيب و يک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی‌گيرم، خودت احتياج داری. گفت: اين قرض‌الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس ميدی. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. آن پول خيلی برکت داشت. خيلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خيلی دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه حلال مشكلات شده بود. عاقبتتون شهدایی🌷🕊 🕊🌷 @bazgoft_media