🔹جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‌‏ى لباس و قيافه‌‏اش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچه‌‏اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان... 🔹او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى‏‌ها بريده بود... تا اين كه عشقى بزرگ‏تر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد با هم سفرى کردند و در راه تصادفى شد. 🔹جوانک در آن لحظه‌‏ى بحرانى از رنج‌‏هاى خودش فارغ بود خودش را فراموش كرده بود به محبوبه‌‏اش مى‌‏انديشيد او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‌‏هايش را پاره مى‏‌كرد و زخم‌‏ها را مى‏‌بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده! 🔸ما از محبوب‏‌هاى خود به خاطر محبوب‏‌ترى چشم مى‏‌پوشيم و خوب را فداى خوب‌‏تر مى‏‌كنيم و آنچه با اهميت‌‏تر است انتخاب مى‏‌كنيم. 🔸با آن كه پول را دوست داريم، مى‏‌دهيم تا به آنچه بيشتر مى‌‏خواهيم برسيم. 🔸با آن كه جان خود را دوست داريم ، از جان خود مى‌‏گذريم تا به آزادى دست يابيم. ♦️حضرت ابراهيم(ع) با آن كه حضرت اسماعيل(ع) را دوست دارد و خيلى هم دوست دارد، در راه حق و به خاطر دستور او مى‏‌كند. ✅ عشق شديدتر و می‌تواند ما را از اسارت و و و و و آزاد كند. ⁉️اما چگونه مى‌‏توان اين عشق را در نهاد انسان بر افروخت؟ با تشکر از @m_vafi @parvazmosbat15