💠 مجموعه خاطرات بچه های مسجد امام علی علیه السلام خرمشهر http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔴 بازنشر خاطره تلخ نادرزمانی از ارتحال حضرت امام خمینی و اعزام به جبهه+فیلم: یادی از مرحوم آیت‌الله‌ حاج سیدحسین آیت‌اللهی امام جمعه فقید جهرم در زمان جنگ. با حادثه تلخ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تاریخ ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۷ جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۶۷ بصورت رسمی پایان یافت و از آن تاریخ نیروهای داوطلب مردمی و بسیجی، کم کم از جبهه به شهرها و استان‌های خود بازگشتند. حادثه‌ای بسیار غمبار که کام رزمندگان را تا سالها تلخ نگه‌داشت!  حاج سید احمد خمینی و آقای توسلی از مسئولان دفتر، و خادم امام می‌گفتند: "بعد از پذیرش قطعنامه 598 چند روز امام درست نمی توانستند راه بروند!. امام دیگر در جماران سخنرانی نکردند!. دیگر خنده بر لب امام دیده نشد!. امام تا دو روز بعد از پذیرش قطعنامه چیزی نخوردند!" 😞 بعد از جنگ، در سال ۱۳۶۸ بنده نیز مثل همه رزمندگان دیگر، تصمیم به ادامه تحصل گرفته بودم و در حین اینکه در "مجتمع آموزشی رزمندگان" درس می‌خواندم، خود را برای کنکور دانشگاه آماده میکردم. (توضیح: مجتمع آموزشی رزمندگان= امتحانات شهريور‌ ماه ۱۳۶۳ برای هفت هزار نفر از دانش‌آموزان هفت لشکر مستقر در خوزستان برگزار شد. نتيجه‌ امتحانات بسيار بد بود. بيشتر دانش‌آموزان مردود شده بودند. عقيدتی _ سياسی سپاه يك سمينار برای بررسی دلايل كسب نتايج ضعيف دانش‌آموزان در امتحانات و راهكارهای بهبود وضعيت تحصيلی آنها تشكيل داد. اقای محمدعلی پور‌ ابتهاج مسئول مجتمع‌های آموزشی رزمندگان در سال‌های دفاع مقدس، در آن سمينار علت اصلی اين وضع را نبود آموزش برای دانش‌آموزان در جبهه می‌داند و پيشنهاد اعزام معلم به جبهه را مطرح میكند. پيشنهادی كه به تاسيس مجتمع‌های آموزشی رزمندگان میانجامد.) سیزده خرداد، تلویزیون تصاویر حضرت امام در بیمارستان را نشان می‌داد و از مردم می‌خواست برای شفای حضرت امام دعا کنند. دو سه روزی بود که مردم در مساجد دست به دعا شده و همه نگران حال حضرت امام بودند. ساعت‌های یازده، دوازده شب بود که تلویزیون هنوز تصاویر امام را نمایش می‌داد، پدرم گفت: "انگار خبری هست! این برنامه‌ها عادی نیست! احتمالا امام فوت شده است! و نمی‌خواهند به مردم اطلاع دهند!". پدرم رادیو را روشن کرد بلکه اگر خبر جدیدی پیش آمده از رادیوهای کشورهای دیگر مطلع شود اما خبری نبود و کمی خیال ما راحت‌تر شد. صبح(روز ۱۴خرداد)، طبق برنامه درسی که برای خودم تنظیم کرده بودم، ساعت ۶صبح مشغول درس‌خواندن بودم و مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه، و پدرم پای تلویزیون و رادیو، اخبار را پیگیری میکرد.  ساعت ۷ صبح که آقای حیاتی خبر ارتحال حضرت امام را اعلام کرد انگار بمبی در منزل ما منفجر شده باشد همه خواهر و برادرانم را با گریه مادرم از خواب پراند و همه به گریه و شیون و ناله و زاری مشغول شدیم که گویی یکی از اعضای خانواده خودمان از دنیا رفته باشد! این حادثه بسیار بسیار تلخ آنقدر شُک‌آور بود که من گیج شده بودم و نمی‌دانستم بایستی چکار کنم!. لباسم را عوض کردم و از خانه بیرون آمدم دیدم همسایگان ما که همه شان خانواده شهید و جانباز و رزمنده بودند گریه‌کنان به کوچه و بیرون آمده‌اند! اولین فکر که به ذهنم رسید این بود که درب منزل آقای احمد تقی‌زاده که از اقوام و همرزمان خودم بود بروم تا ببینم چکار باید بکنیم! با احمد از منزلشان بیرون آمدیم که ببینیم در خیابان و مرکز شهر چه خبر است و چکار باید کرد! تمام مردم به کوچه و خیابان ریخته بودند و ناله میزدند و گریه می‌کردند! انگار تمام زمین و آسمان و حتی در و دیوار و چوب و درخت و سنگ و هر چه در شهر می‌دیدی، ناله میزد! ما هم همراه جمعیت به سمت حسینیه و مصلی نمازجمعه شهر رفتیم و در آنجا بچه‌های سپاه و بسیج و امت حزب الله جهرم جمع و عزاداری و قرآن‌خوانی و سینه‌زنی برقرار شد. در آنجا چند نفر از بچه‌های مهاجرین جنگی آبادانی و خرمشهری را دیدم که گریه و زاری میکردند، حتی کسانی را میدیدم که تا آن موقع اصلا همراه با انقلاب و نظام نبوده و نسبت به خیلی از مسائل بی‌تفاوت بودند اما چنان برای حضرت امام اشک می‌ریختند که انگار پدر خود را از دست داده باشند!. انگار فوت اما واقعا یک انقلاب عجیبی بپا کرده بود و همه را به سمت نظام ولایی سوق داده بود! (من بعد از فوت امام دیگر چنین حالات روحی را از نزدیک و با چشم خود در کسی ندیدم تا روز تشییع سردار حاج قاسم سلیمانی در اهواز که حالات روحی مردم تقریبا شبیه زمان ارتحال حضرت امام شده بود!)