*وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ*
شهادت برادر عزیز مان، بسیجی سرفراز، *شهید علیرضا دریس* را خدمت همه بسیجیان مخلص و ولایی، و خانواده معظم شان تهنیت و تسلیت عرض میکنم.
🔹چند روز پیش برادر عزیزمان جناب آقای سجاد مسرت برای کاری با بنده تماس گرفتند و در پایان مکالمه گفتند: "دعا کنید من شهیدم بشوم". طولی نکشید که آقای علیرضا دریس هم برای کار دیگری با بنده تماس گرفتند و او هم پایان مکالمه مان گفتند: "آقای زمانی، از تان یه خواهشی دارم". بهشان گفتم امر بفرما علی جان!. گفت: "از تان خواهش میکنم برایم دعا کنید که من شهید بشوم".
من از این حرف شان جا خوردم و با تعجب بهش گفتم: "دکتر! جریان چیه و چی شده! قرار است شماها(بسیجیان پایگاه ابوذر بندر امام خمینی) جایی و ماموریتی بروید!".
او هم با تعجب گفت: "نه! مگر اتفاقی افتاده؟!!(تصور کرده بود ناامنی ایجاد شده)". گفتم: "نه، شکر خدا خبری نیست و چیزی نشده، فقط از این نگران شدم که سجاد مسرت هم چند دقیقه پیش تماس گرفت و گفت دعا کنید من شهید بشوم."
علیرضا گفت: "من واقعا دوست دارم شهید بشوم و نمیدونم باید چکار کنم که لیاقتش را بدست بیاورم! تو را بخدا برایم دعا کنید من شهید بشوم!!".
چون او خیلی جدی صحبت کرد من با شوخی و خنده بهش گفتم: "اولا من را اشتباه گرفتی و دعای ما به سقف اتاق مان هم نمیرسد و اگر دعایم مستجاب میشد که سر خودم کچل نبود!، ثانیا مقام معظم رهبری فرمودند: برای همدیگر دعای شهادت نکنید، درست است که شهادت بهترین مرگ است اما بالاخره مرگ است و برای هم دعای مرگ نکنید".
ولی آقای دریس باز هم اصرار کرد و گفت: "حالا شما همین یکبار را دعا کنید و بعدش دیگه برای کسی دعا نکنید!"
بخاطر اینکه دست از سرم بردارد با شوخی و خنده بهش گفتم: "علی!، اتفاقا هر وقت تو را میبینم یاد شهید ابرهیم هادی میافتم". علیرضا از این حرفم خیلی خوشحال شد و با خنده گفت: "خب دیگه! پس دعا کنید من هم به شهادت برسم".
نمیدانم شهید علیرضا دریس پیش چه کسی التماس شهادت کرده که به این زودی مستجاب شد! اما واقعا ایشان شایستگی و لیاقت مقام شهادت را داشت.
چند روز پیش بعد از جلسه ای که در رابطه با صلاحیت ایشان برای کاری با حاج آقا رستمبیگی و حاج علیرضا توکلفرد و آقایان رضا بانی و علی امینی گرفتیم، به این شهید والامقام زنگ زدم و گفتم: "علیرضا!، نمیدانم چکار کردهای که همه تو را قبول و دوستت دارند و همه بچه ها روی تو اتفاق نظر داشتند و تو را انتخاب کردند".
خیلی مخلصانه و متواضعانه گفت: "اینها به بنده لطف دارند وگرنه من که قابل نیستم"
او با شهادتش ثابت کرد واقعا شایستگی و لیاقت شهید شدن را داشت.
🔹چند شب پیش که با برادر عزیزمان جناب آقای عبدالستار مسرت برای کاری به منزل ما تشریف آورده بودند، خرید ماشین جدید و نو را بهشان تبریک گفتم(ماشین متعلق به برادرشان بود و من نمیدانستم)، اما ایشان تصور کردند من عروسی شان را تبریک میگویم و خیلی متواضعانه و سر به زیر انداخته و گفت: "آقا شرمنده ام که شما را دعوت نکردیم! چون جشن آنچنانی نبود و فقط دو سه ماه پیش(بعدا با آقا ستار در منزل مان اصلاح کردند که چهار ماه قبل بوده که ازدواج کردهاند) برای ماه عسل به مشهد و زیارت رفتیم"
*شهد شیرین شربت شهادت گوارای وجود پاکش باد و راهش پررهرو*
🖌نادرزمانی
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3523
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13851
در وبلاگ:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2715
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan