پاسخگویان(کانال مرجع و جامع): 💠 *دیدن جایگاه باشکوه و عالی شهید علیرضا دریس در خواب:* یکی دو روزی بخاطر قضیه حذف آرم سپاه و آرم نهاد امامت جمعه که از ذیل اعلامیه مراسم هفتمین روز شهادت شهید علیرضا دریس در وضعیت واتس‌آپ یکی از دوستان انجام شده بود بشدت ناراحت و عصبی بودم و از ذهنم کنار نمی‌رفت چون باورم نمی‌شد کسی که خود را انقلابی میداند حتی تحمل دیدن آرم سپاه و امامت جمعه در زیر اعلامیه شهید را نداشته باشد!، یعنی آدم می‌تواند اینقدر بی‌بصیرت باشد که نداند انقلابی‌گری بدون عشق و علاقه و ارادت به بسیج و سپاه و نماینده ولی فقیه و امام جمعه، انقلابی‌گری قلابی و غیر حقیقی است؟؟!! بگذریم... http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2720 ♦️از ناراحتی و بیحالی بیماری کرونا در بستر افتاده بودم که یهو پیام صوتی یکی از پاسداران جانباز سپاه خرمشهر را در واتس آپ دریافت کردم و تا گفت: "کنار حرم حضرت رقیه دعاگوی شما هستم" احساس کردم حالم کمی بهتر شد و سرحالتر برایش پیام صوتی فرستادم (فایلهای پیوستی ١و ٢). اسم حضرت رقیه را که شنیدم بیاد مرحومه مادرم افتادم که چقدر حضرت رقیه را دوست داشت و با روضه حضرت رقیه خیلی گریه می‌کرد و می‌گفت: "چون خودم در کودکی یتیم شدم میدانم حضرت رقیه چه زجری کشیده است!". با خودم گفتم: "مادرم این همه حضرت رقیه را دوست داشت آیا در آن دنیا بدردش خورده است و حضرت رقیه دستش را گرفته است؟!!". از اینکه شب میلاد امام حسین علیه سلام بود و دوستان در سوریه و کربلا و مشهد و مراسمات، و من در منزل و بستر بیماری افتاده، ناراحت و شرمنده بودم. ناگهان در واتس آپ چشمم به عکس شهید ابراهیم هادی افتاد، بهش گفتم: "وقتی شهید علیرضا دریس را می‌دیدم بیاد تو می‌افتادم اما الان که عکس تو را دیدم بیاد علیرضا دریس افتادم!". بلافاصله سراغ عکس پروفایل بچه های حسینیه المهدی بندر امام خمینی رفتم و در حین دیدن عکسها چشمم به عکس پروفایل آقای سجاد مسرت افتاد که در راهپیمایی ٢٢ بهمن با شهید علیرضا دریس با عکس سردار حاج قاسم سلیمانی گرفته بودند، از نوشته: "رفیقم دلم تنگ برات" دلم بدجور شکست و گریه‌ام گرفت و به عکس علیرضا گفتم: "میدونم شهدا جایگاه خوب و عالی دارند اما دلم میخواهد جایگاه تو را ببینم علی، امشب بخوابم بیا علی جان! من در غسالخانه کف و پشت پا، صورت و پیشانیت را بوسیدم حالا دوست دارم جایگاه تو را ببینم کجایی و چه حالی داری علی!". کمی که آرام شدم با خودم گفتم: "ببین خدا اگر بخواهد به کسی عزت بدهد چطور میدهد! دیروز او از دیگران التماس شهادت می‌کرد، امروز ما باید اینطور بهش التماس و گریه کنیم! الله اکبر!" ♦️نمیدانم چه وقت و چطور خوابم برد یهویی دیدم شهید علیرضا دریس کنارم ایستاده و لبخند همیشگی هم بر لب و صورت دارد! بهش گفتم علی تو اینجایی؟! چطوری اومدی؟!! تو مگر زنده‌ای؟؟!! با لبخندش گفت: "بله که زنده ام! مگر خودت برام ننوشتی وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ؟! خب من زنده ام، تو گفتی بخوابم بیا میخواهم جایگاه تو را ببینم؟! خب منم آمدم" با تعجب گفتم: "اما من که هنوز نخوابیدم و بیدارم! چطور تو را دارم می‌بینم علی؟!!" لبخند زد و گفت: "تو خوابی و من به خوابت آمدم، به اطرفم نگاه کن". اطراف علی را نگاه کردم نورهای سبز و زرد و قرمز و نارنجی خیلی زیبایی اطرافش بود. علی انگشتان دستش را در انگشتان دستم کرد. با شوخی و خنده بهش گفتم: "علی هنوز دست از تقلید از شهدا بر نمیداری و شبیه شهید قاسم سلیمانی دستم را گرفتی!" علیرضا بهم گفت:" خب جایگاه من را دیدی، حالا بیا ببرمت جاهای دیگه را هم ببین". همینطور که کنار علی ایستاده بودم و دستم در دستش بود بدون اینکه قدم برداریم و راه برویم با سرعت حرکت می‌کردیم و میرفتیم!، ما روی زمین نبودیم اما بسمت جلو حرکت میکردیم و در فضایی از نورهای بسیار زیبا با رنگهای متفاوتی که در دنیا وجود نداشت و ندیده بودم می‌گذشتیم و از جایگاه بسیاز زیبا و رویایی علی خارج می‌شدیم. مقداری به پائین آمدیم، به علی گفتم: "کجا میرویم؟" با لبخند گفت: "میخواهم ببرمت چیزی را ببینی که از خودت سوال کردی". به پائین نگاه کردم دیدم جایی سرسبز بسیاز زیبایی بود بدون اینکه درخت یا سبزه ای باشد! نور بسیار زیبا و قوی که چشم را آزار نمیداد و نوازش هم میداد بدون اینکه خورشیدی آنجا بوده باشد!. با دقت نگاه کردم دیدم بالای سر یک خانم عبایی که دستش در دست یک دختر سه ساله است هستیم! همینکه او را دیدم با خوشحالی گفتم: "علی این که مادر است!". آرام در مقابل آنها پائین آمدیم و من به مادرم سلام و نگاه کردم، چهره و عبایش دقیقا مثل عکس جوانی هایش بود که با عبای عربی گرفته بود و من آن عکس را خیلی دوست داشتم. چهره دختر سه ساله برایم نمایان نبود، به مادرم گفتم: "این چکسی است؟! کودکی خواهرم زهرا(مادر همین ع