💠 *یوسف زنده از چاه بیرون آمد که با شهادت عزیز شود* 🔹 *مجموعه خاطرات بچه های پایگاه مقاومت بسیج مسجد امام علی علیه السلام خرمشهر* http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6 🔹 *خاطره نادرزمانی از شهید یوسف عبدی ١۴٠٢/١/٢٠ (١٩رمضان):* ١٩ رمضان هر سال یاد و خاطرات و نحوه شهادت یوسف عبدی برایم زنده می‌شود. یوسف در زمان کودکی در روستای دهزیر (موسویه) استان فارس به چاه عمیقی افتاده بود و همه از زنده بودن او ناامید شده بودند اما مشیت الهی بر این بود که او زنده بماند و با شهادتش جاودان شود. 🔹هوا خیلی گرم و کمی هم شرجی بود و بچه‌ها کم کم داشتند به آن وضعیت عادت می‌کردند اما نیش پشه کوره‌‌های نهر دوئیجی عراق و نیزارهای اطراف سنگر مان، که از جنازه‌های درون آب و ماهی های مرده ارتزاق می‌کردند، غیر قابل تحمل بود و برایمان عادی نمی‌شد و خواب و خوراک و زندگی را برایمان زهرمار کرده بودند!، اینقدر ما را اذیت می‌کردند که بعضی وقتها حاضر بودیم به بیرون از سنگر برویم و تیر و ترکش بخوریم اما در سنگر نمانیم که پشه‌ها با نیش‌های بسیار دردآور و پر خارش شان ما را آزار ندهند! جای نیش پشه ها را آن‌قدر می‌خاراندیم که زخم می‌شد و خون می‌آمد!. 🔹با یوسف قرار گذاشتیم بیرون از سنگر جایی را پیدا کنیم یا بسازیم که هم هوای آزاد بخوریم و هم از تیر و ترکش دشمن در آمان باشیم و هم از نیش پشه‌ها راحت شویم. نزدیک سنگر مان یکدستگاه خودرو پی.ام.پی (نفربر زرهی) عراقی‌ها که بچه‌ها زده بودند و از کار انداخته بودند وجود داشت. این نفربر بر روی چرخهای بغل، کمی متمایل شده بود و از سمت دیگرش راحت می‌توانستیم به زیر آن برویم اما فاصله کف آن با زمین خیلی کم بود و نمی‌شد آن زیر راحت نشست. با یوسف تصمیم گرفتیم زمین زیر نفربر را کنده و خالی کنیم و جایی برای دو نفر مان بسازیم. وقتی کارمان تمام شد، زیر نفربر را کمی آبپاشی کردیم که هم خاکها بچسبند و هم خنک شود. پتو هم پهن کردیم که شب را آنجا بخوابیم، اما آقای احمد تقی‌زاده که از اقوام و همسنگرم بود اجازه نداد و گفت: "چونکه زمین را تازه کندید و آبپاشی هم کردید خنک شده و حتما امشب مار و عقرب جمع می‌شود و نیش تان می‌زنند!". ما با شوخی و خنده گفتیم: "بخدا حاضریم اژدها به ما گاز بزند اما این پشه‌ها نیش مان نزنند!". احمد اجازه نداد آن شب آنجا بخوابیم و قرار شد فردا شب برویم زیر پی.ام.پی بخوابیم. صبح که هوا روشن شد، احمد با حالت خاص بین ترس و خوشحالی به سنگر آمد و به ما گفت بیاید بیرون رو ببینید و خدا را شکر کنید که نگذاشتم دیشب بیرون از سنگر بمانید وگرنه مثل گوشت چرخکرده می‌شدید!! وقتی بیرون رفتیم دیدیم گلوه یک خمپاره ١٢٠ میلی‌متری از روی خاکریز رد شده و دقیقا به زیر نفربر و جایی که آماده کرده بودیم و قرار بود من و شهید یوسف عبدی آنجا بخوابیم اصاابت کرده و پتو را ریش‌ریش و پاره پاره، و کف نفربر را سوراخ سوراخ کرده بود!. اگر آن شب آنجا خوابیده بودیم محال بود جنازه ما دو نفر را از هم تشخیص بدهند و تکه بزرگه بدنمان گوش مان بود!! 🔹ادامه خاطره و نحوه ضربت بر سر یوسف خوردن در ١٩ رمضان و شهادتش در روز ٢٣ رمضان و نوحه خوانی این شهید را از این لینک بخوانید:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1759 📤 *پاسخگویان​​​/ وبلاگ حسینیه و هیئت محبین انصار المهدی(عج) شهر بندر امام خمینی(ره)* عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:👇 http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708 در وبلاگ: http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3110 در ایتا: https://eitaa.com/pasokhgooyan/4236 در تلگرام: https://t.me/pasokhgoyan/14557 در بله: https://ble.ir/pasokhha/-3790637517155818626/1681038411804 در سروش: https://sapp.ir/pasokhgooyan