عشق عفیف!
۱. سالهای دور، آن زمان که تازه به قم آمده بودم و سطوح عالی را نزد اساتید ارجمندی شاگردی میکردم، با جوانی هم سن و سال خودم که در دانشگاه قم درس میخواند و به درس و بحث و فلسفه و عرفان علاقمند بود رفیق شدم. هر از گاهی فرصت صحبت و همنشینی دست میداد. دریکی از گعدههای دوستانه بحث به عشق و اشارات ابن سینا کشانده شد و از نمط نهم؛ آنجا که با مقامات العارفین اوج فهم عرفانی این فیلسوف نابغه بهرخ کشیده میشود. به دل نشسته بود. در آن روزهای جوانی بارها کلام شیخ الرئیس را مرور کردم و آن را از بر شدم. چند شرح بر اشارات و نمط نهم را ملاحظه کردم. امشب با آن عزیز معاشرتی تلفنی نصیب شد. از آن دست معاشرتهایی که با تعداد کمی از دوستانم دارم. باب گفتوگوهای دلی که باز میشود متوجه زمان نمیشوی. او از «پاورقی» گفت و من از عیش مدامی که از آن روز نخستین به یادگار دارم یاد کردم.
به او گفتم درباره عشق عفیف بوعلی مینویسم....
۲. بوعلی در نمط هشتم از لذت و سعادت میگوید و دربرابر آن از لذتهای نیرومندتری مینویسد. این لذتهای متعالی زمانی حاصل میشود که موجود به کمالات خویش برسد. که اگر بدانها برسد و در آنها سیر نماید عالیترین لذتها و سعادتها نصیبش میشود.
آنگاه در نمط نهم از مراتب و مقامات «عارفین» میگوید. یعنی از همان کمالات و مراتب و مقامات گفته میشود. اما آیا میتوان در همین دنیا به آن کمالات رسید؟ بهنگاه بوعلی افرادی در همین دنیا آن مقامات را طی میکنند!
شیخالرئیس سپس از داستان سلامان و ابسال میگوید و «سلامان» را مثلی برای ذات انسان و «ابسال» را مثلی برای درجات آدمی در عرفان معرفی می کند و آنگاه میگوید:
«ثم انه ليحتاج الى الرياضة;؛ و الرياضة متوجهة الى ثلثة اغراض: الاول تنحية مادون الحق عن مستن الايثار، و الثانى تطويع النفس الامارة للنفس المطمئنة... و الثالث تلطيف السر للتنبه.»
«پس از اين نوبت عمل و تمرين و رياضت میرسد. رياضت متوجه سه هدف است: اول دور كردن ماسوی از سر راه، دوم رام ساختن نفس اماره براى نفس مطمئنه، سوم نرم و لطيف ساختن باطن براى آگاهى.»
شهید مطهری در شرحش مینویسد: «زهد به هدف اول از سه هدف رياضت كمك میکند (يعنى زهد سبب میشود كه موانع و شواغل و موجبات غفلت از سر راه برداشته شود) و اما هدف دوم (يعنى رام شدن نفس اماره براى نفس مطمئنه و پيدايش انتظام در درون و برطرف شدن آشفتگیهاى روانى) چند چيز است كه به آن كمك میکند. يكى عبادت، به شرط آنكه با حضور قلب و تفكر توام باشد. ديگر آواز خوش آهنگ مناسب با معانى روحانى كه تمركز ذهن ايجاد كند و سخنى را كه با آن ادا میشود (مثلا آيه قرآن كه تلاوت مىشود و يا دعا و مناجاتى كه قرائت میشود و يا شعر عرفانى كه خوانده میشود) در قلب نفوذ دهد. سوم سخنى پندآموز كه از گويندهاى پاكدل با بيانى فصيح و بليغ و لحنى نرم و نافذ و هيئتى راهنمايانه شنيده شود.
نگاه من به هدف سوم معطوف بود؛ (يعنى نرم و لطيف و رقيق ساختن روح و بيرون كردن غلظتها و خشونتها از درون) آنچه به آن كمك میكند: اولی فکر و انديشه لطيف و ظريف است (تصور معانى دقيق و انديشههاى نازك و رقيق موجب ظرافت و رقت و لطافت روح میگردد ديگری عشق عفیف...».
شارحان اشارات عشق عفیف را معنی کردهاند. آنها عشق توأم با عفت را عشق به شمائل و نه عشق به صورت شرح میکنند. عشق به صورت، عشق جزئی است و عشق به شمائل یعنی عشق به همه هستی و فهم عاشقانه نظم جهانی که تحت سرپرستی و تدبیر خالق جهان قرار دارند.
عشق به هستی همه چیز را پرتوی از فروغ روی محبوب دانستن است. نوری که از ذات برمیتابد و کران تا کران را دربر میگیرد. در این حال چشم دل بینا میشود. «زیبایی» میبیند، اما نه لزوما در ساحلی دور دست یا دشتهایی فراخ و یا پنتهاوسی با چشماندازی نامحدود و رؤیایی رو به دریا. چشمی که از دل ببیند، برای دیدن زیبایی دور و نزدیک نمیشناسد. زیبایی را میتوان در نزدیکیها دید، در زاغهها جست. در دستهای پینهبسته کارگر ساختمان یا پیشانی چروکیده پیرمردی سردوگرم روزگار چشیده و یا راننده تاکسیای که زمستان و تابستان برای رزق حلال کار میکند و راضی است. میتوان به جستوجوی زیبایی به دوردستها خیره شد. عشق عفیف زیبا دیدن همه چیزهایی است که ازسوی خدا به ما روزی شد. با چنین عشقی همه رنجها و مصائب زیبا دیده میشود و رضایتی از درون به قضای الهی دست میدهد: «و من جز زیبایی ندیدم».
✍ محمد صدرا مازنی
@pavaragi