پیرمرد و رضایت از زندگی ۱. تلاش می‌کنم به‌وقت باشم و البته مشکلات خاص خودش را نیز دارد‌. در معاشرت‌های خانوادگی هم همیشه پیش خانواده متهم‌ام جزو اولین نفراتی هستم که زنگ درب منزل میزبان را به‌صدا درآورده‌ است و البته زودتر از بقیه هم زحمت را کم می‌کنم. این آخری برای خانواده خودم عادی است، اما برای خانواده‌های دوستانم چندان خوشایند نیست‌. به‌این دلیل که باقی رفقا هم آماده رفتن می‌شوند و به نوعی دورهمی آنها را که تمایل دارند بیشتر معاشرت کنند، به‌هم می‌زند! ۲. در تمام دوران خدمت بیست و دو سه ساله‌ام، سعی کردم به وقت در محل کارم حاضر شوم. در اغلب قرارها و ملاقات‌ها هم این نظم را رعایت می‌کنم‌. گاهی تنها در اتاق جلسه منتظر نزول اجلال سایر اعضا می‌شوم! ۳. یکی از روزها لقمه‌ای برداشتم و به سمت اداره راه افتادم. نزدیک مسجد مقدس جمکران که تا ساختمان دفتر کارم فاصله‌ای ندارد، متوجه شدم موبایلم را به همراه نیاوردم. بلافاصله به سمت منزل برگشتم. در ابتدای بلوار پیامبر اعظم(ص) پیرمرد قد خمیده‌ای با کلاهی سبز منتظر خودرو بود. دعوت کردم سوار خودرو شود. از لهجه و تیپ و قیافه‌اش فهمیدم از مهاجران افغانستانی است. می‌گفت: کفاش است و‌ کنار مسجد سیدالشهدا (ع) واقع در خیابان شهید صدوقی(زنبیل آباد)، کار می‌کند. برنامه هر روزه‌اش همین است. در ابتدای بلوار پیامبر اعظم منتظر خودرو می‌ایستد. به محل کارش می‌رود و عصرگاهان به منزلش بر می‌گردد. ۳. پیرمرد می‌گفت: الحمدلله سرپناهی دارد. از همسر قانعش و سازگاری‌اش می‌گفت و البته می‌گفت که او نیز چون کوه از همسرش حمایت می‌کند. پیرمرد می‌گفت: خدا به هر کسی لطفی کرده. به یکی منزل وسیع و به دیگری خودرو و مال و منال داده‌. ثروت خدا به من ده فرزند سالم بود. شش دختر و چهار پسر و سی و چهار نوه. خوشحال بود و شکرگزار خدا! ۴. می‌گویند چند چیز شاخص رضایت از زندگی است: سلامتی، همسر، شغل و شبکۀ دوستان پیرمرد از همسر و شغلش می‌گفت و اینکه بچه‌هایش روزهای تعطیل به دیدنش می‌آیند. در خانه محقرش(نیز اگرچه جا برای همه بچه‌ها نیست و به همین دلیل همه باهم نمی‌توانند در کنار او و همسرش حاضر شوند)، جمع می‌شوند. همسرش شام و ناهاری آماده می‌کند و با خوراکی‌هایی ساده، ضیافتی آسمانی دست و پا می‌کنند. از مشتریانش نیز راضی بود. رضایتش از زندگی محل توجه من بود. نمونه این افراد را در یک طرف درنظر بگیرید. ۵.بزرگواری را می‌شناسم که همیشه ناراضی است. تن و بدنش سالم است، شغل مناسبی دارد. درآمدش نیز صد برابر از پیرمرد بیشتر و خانه و زندگی‌اش به مراتب بهتر، اما از زندگی راضی نیست. نرم‌افزار زندگی‌اش معیوب است. روان ناآرامش سلامتی‌ و شغل و درآمدش را نمی‌بیند. همسر و فرزندانش که شکر خدا همگی در سلامت‌اند، را نمی‌بیند. مانند پیرمرد، قدش خمیده نیست؛ اما روح چند پاره‌‌ای دارد. روح شخصی که یکدست نباشد، دنیا را در حلقومش بگذارید، ناراضی است و بیشتر می‌خواهد. قرارمان در دنیا ابدی نیست. اما می‌توانیم ابدیت‌مان را با رضایت از زندگی و شکر داشته‌های‌مان تضمین کنیم. ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi