همه‌ی اصحاب به شهادت رسیدند، به امام و فرزندانش غیرت داشتند، در زمان حیاتشان احدی از خاندان سیدالشهدا وارد میدان نشد. علی اکبر اولین هاشمی است که به سوی دشمن می‌رود. قبل از حرکت، چشمانش به پدر افتاد، فرزندم بیا! و قدری مقابل من راه برو. رو به آسمان که: خدایا جوانی را به مبارزه می‌فرستم که شبیه‌ترین انسان به رسول‌الله(ص) است. بی‌درنگ اجازه مبارزه داد! گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشم گهی به خاک فتادم، گهی زجای پریدم وارد میدان شد، جنگ نمایانی کرد، هوای گرم و تشنگی شدید و سنگینی لباس رزم... نمی‌دانم آیا دلش هوای پدر کرده بود یا واقعا برای آب نزد پدر آمد. مگر نمی‌دانست آبی نزد پدر نیست؟! اگر آبی میافت، لبان تشنه‌ی برادر شش‌ماهه‌اش را با آن سیراب می‌کرد. نه! او برای دیدار دوباره آمده بود. برای دیدن پدر. پدر جان تشنه‌ام! پدر چه می‌تواند بکند؟! شاید پدر هم در انتظار دیگرباره دیدن فرزند بود‌! بیا فرزندم. ز اشک دیده، لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم دوباره به سوی میدان رزم روانه شد. رجزهای علی اکبر شنیدنی است. از پدر گفت و از امیرامومنین: من علی فرزند حسین پسر علی هستم. و از نسبتش با پیامبر. آنگاه قدرت و سلحشوری‌اش را به رخ می‌کشد. کمین دشمن منتظر فرصت بود. شاید با اولین نیزه‌ای که بر بدنش اصابت کرد به یاد زمانی افتاد که در راه از پدر کلمه استرجاع را شنید. سراسیمه از پدر پرسید: ٱلسنا علی الحق؟ جمله‌ای برای ابدیت! برای جوان، در همیشه‌ی تاریخ و آنگاه که پدر حقانیت کاروان را با سوگند به پروردگار تایید می‌کند، همراه با آرامش و سکون می‌گوید: إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا درآغوشش بگیرم تنگ تنگ هریک از دژخیمان ضربه‌ای به علی‌اکبر زدند. یکی با نیزه، دیگری با شمشیر بر فرق سر... در مقاتل مطلبی نوشته‌اند که حتی شنیدنش سخت و دشوار است: علی‌اکبر براثر جراحتی که برسرش وارد شد اختیار از کف داد، دست به گردن اسب انداخت، خون سر، روی چشمان اسب ریخت، اسب به جای اینکه به سمت خیمه ها برگردد، به دل سپاه دشمن رفت. شد آنچه که نباید می‌شد! آمده بودند برای تقرب، برای پاداش نزد رسول خدا پس می‌بایست کاری می‌کردند تا شایسته پاداش الهی شوند! علی را محاصره کردند، یکی با نیزه می‌زند قربه‌الی الله! آن دیگری با شمشیر ، او هم برای تقرب! و دیگری و دیگری... ابی عبدالله آخرین صدا و آخرین نفس‌های فرزند را می‌شنود؛ ابَتا عَلَیکَ مِنّی السَّلامَ بابا سلام! سلامی برای وداع! و سیدالشهدا آنگاه که بر پیکر مطهر علی اکبر آمد جمله‌ای گفت که هرگز نگفته بود، نه قبل از شهادت پسر و نه پس از آن: علی الدنیا بعدک العفا؛ پس از تو خاک بر سر دنیا. بعد از پسر دلِ پدر آماجِ تیر شد آتش زدند لانهٔ مرغِ پریده را ✍ محمد صدرا مازنی @pavaragi