صبح تا عصر نمیشود خیلی راه رفت باید سایه به سایه و کولر به کولر بچه ها را روی دست برد. آفتاب که کوچک و بزرگ سرش نمیشود. میتابد و میسوزاند. کاش سرش میشد...! ولی خودمانیم بیابان جای زن و بچه نیست. انگار اصلا آدم باید اربعین را خانوادگی بیاید تا مردش بعدا در جمع های خصوصی تر با رفیق و رفقایش بگوید :سخت است. بیابان جای زن و بچه نیست! همینطوری روضه هامصور میشود دیگر. تازه ما اینجا مهمانیم. مارا چون گریه کن حسینیم نمیزنند. حلوا حلوا میکنند. آخ اگر اشکی از چشم طفلی بیاید. سیل نوازش و عروسک و خوراکی و توجه و محبت است که سرازیر میشود...