رفته بودم بيمارستان، آبميوه و كيک خريدم، يه پسره هم نشسته بود كنارم ديدم داره نگاه ميكنه دلم سوخت برای اونم خريدم،
يخورده بعد، مادرش اومد داد زد كدوم احمقی برات كيک و آبميوه خريده!
(پسرش رو آورده بود برای آزمايش بايد ناشتا ميبود)
من نفهميدم چطوری فرار كنم😂😂😂😂😂
@paygaheshahid_kasiri