زنى آبستن نزد اميرالمومنين (ع) آمده گفت : زنا كرده ام مرا پاك كن ، خداوند تو را پاك كند؛ زيرا شكنجه و عذاب دنيا از عقوبت آخرت كه پايانى ندارد آسان ترست . على (ع) فرمود: تو را از چه پاك كنم ؟ گفت : از زنا. اميرالمومنين عليه السلام : آيا شوهر دارى ؟ زن : آرى . اميرالمومنين( ع) : آيا موقعى كه مرتكب اين عمل شدى شوهرت در سفر بود يا در حضر؟زن : شوهرم در حضر بود. على( ع) فعلا برگرد و پس از آن كه فرزندت را زاييدى بيا تا تو را پاك گردانم . وچون زن مقدارى از آن حضرت دور شد به طورى كه گفتار آن حضرت را نمى شنيد فرمود: خدايا! اين يك شهادت. پس از چندى آن زن نزد اميرالمومنين (ع) آمده و گفت :فرزندم را زاييدم مرا پاك كن . در اين هنگام امام (ع) كه گويى اصلا سابقه او را نداشته فرمود: تو را از چه پاك كنم ؟ زن : زناداده ام مراپاك كن . اميرالمومنين (ع) :آيا در موقع ارتكاب اين عمل شوهر داشتى يا نه ؟ زن : شوهر داشتم . آيا در آن هنگام شوهرت در سفر بود يا در حضر؟ در حضر بود.برو فرزندت را طبق دستور خداوند دو سال تمام شير بده . زن برگشت و چون مقدارى از آن حضرت دور شد به قدرى كه صدايش را نمى شنيد، فرمود: خداوندا! اين دو شهادت . و پس از آن كه دو سال سپرى شد زن باز آمده و گفت : يا اميرالمومنين : فرزندم را دو سال تمام شير دادم اكنون مرا پاك كن . امام عليه السلام مانند شخص بى خبرى پرسشهاى سابق را از او جويا شد. و آنگاه به او فرمود: حالا برو و از فرزندت نگهدارى كن تا موقعى كه بتواند خودش غذا بخورد و از بامى پرت نشود و در چاهى نيفتد. زن گريان از نزد آن حضرت عليه السلام بازگشت ، و چون مقدارى دور گرديد، به اندازه اى كه آواز آن حضرت عليه السلام را نمى شنيد فرمود: خداوندا! اين سه شهادت . عمر و بن حريث مخزومى زن را در بين راه ديد و به او گفت : اى بنده خدا! چرا گريه مى كنى ؟ من تو را ديده ام نزد على عليه السلام مى آيى و از او تقاضا مى كنى تو را پاك گرداند. زن گفت : آرى ، نزد اميرالمومنين( ع) آمدم و از او خواستم مرا پاك كند و آن حضرت فرمود: برو و فرزندت را نگهدارى كن تا موقعى كه بتواند بخورد و بياشامد و... و مى ترسم در اين مدت بميرم و مرا پاك نگرداند. عمرو به او گفت : نزد اميرالمومنين (ع) برگرد و من از فرزندت كفالت مى كنم . زن نزد آن حضرت برگشت و تعهد عمرو را عرضه داشت اميرالمومنين عليه السلام مانند شخص بى سابقه اى به وى فرمود: چراعمرو از فرزندت كفالت كند؟ گفت : يا اميرالمومنين ! زنا كرده ام مرا پاك گردان . آن حضرت فرمود:در آن هنگام شوهر داشتى يانه ؟ زن :آرى شوهرداشتم . آيا در آن وقت شوهرت در وطن بود يا در سفر؟ در وطن بود. پس آن حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده ، به درگاه الهى عرضه داشت : خداوندا! با چهار دفعه اقرار، حد بر او ثابت گرديد و تو به پيامبرت خبر داده اى كسى كه حدى از حدودم را تعطيل كند با من دشمنى نموده است ، پروردگارا! من هرگز حدودت را تعطيل نمیكنم و در پى دشمنى تو نيستم و احكام تو را ضايع نمى گردانم ، بلكه فرمانبردار تو و پيرو سنت پيامبرت میباشم . در اين وقت ، عمرو بن حريث نگاهش به صورت آن حضرت افتادديد رنگ رخسار مباركش از شدت غضب چنان قرمز شده كه گويى اناردر صورتش پاشيده شده ، پس به آن حضرت عرضه داشت : يا اميرالمومنين ! من خيال مى كردم از اين عمل من خوشحال مى شويد ولى حال كه مى بينيم ناراحتيدهرگز فرزندش رابر نمیدارم . امام (ع ) فرمود: آيا پس از آن كه آن زن چهار دفعه بر خود اقرار نموده فرزندش را كفالت میكنى؟ و توكوچك هستى . پس آن حضرت به منبر رفت و به قنبر فرمود: ميان مردم بانگ برآور تا همه براى نماز جماعت حاضر شوند. قنبر دستور را اجرا كردو مردم به طرف مسجدهجوم آوردند بطوريكه مسجد پر شد. در اين موقع امام( ع) بپاخاست و ثناى الهى بجاى آوردسپس فرمود:اى مردم ! پيشواى شما مى خواهد براى اقامه حدبراين زن به خارج كوفه رود و شما را به همراه خود ببرد و زمانى كه بيرون مى آييدبايد سنگهاى خود را همراه داشته و يكديگر را نشناسيد تا به خانه هايتان برگرديد و سپس ‍ از منبر فرود آمد و بامدادان خود آن حضرت به اتفاق زن بيرون شدندو مردم نيز در حالى كه يكديگر رانمیشناختند و به صورتهاى خود نقاب بسته وسنگ در آستين داشتند از خانه ها بيرون شدند تا اينكه آن حضرت با زن وتمام مردم به پشت شهر كوفه رسيدند. آنگاه به حاضران خطاب كرده و فرمود: اى مردم!خداوند با پيامبر، پيمانى بسته و پيامبر نيز با من همان پيمان را بسته است كه هر كس مستحق حدى باشد نبايد به ديگرى زند، اكنون هر كس از شما كه مستحق همين است حد نزند، پس تمام مردم برگشتند و تنها خود آن حضرت با حسن و حسين عليه السلام زن را سنگسار نمودند . منبع: فروع كافى، كتاب الحدود، باب آخر من صفه الرجم حديث 1. تهذيب، باب حدود الزنا، حديث 23. من لا يحضر، باب ما يجب به التعزير و... حديث 32. 🆔 @pedarefetneh 🔜