🔰راهکار امام هادی (علیه السلام) برای شناخت مدعیان دروغین ✍ زن را وارد کردند. جلو آمد تا مقابل متوکّل رسید. اطراف مجلس پر بود از وُزرا و مشاوران و آخوندهای درباری. 😡متوکّل گفت: شنیده ام ادعا می کنی، زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها هستی؟ زن گفت : بله ، از مردم مخفی بودم و کسی مرا تا به حال نمی شناخته!😳 ❗️همه گفتند: زینب کبری سلام الله علیها سال ها پیش از دنیا رفته. 🔹گفت : دروغ می گویید! من زنده بودم و مخفی شده بودم. 😡متوکل گفت: از زمان حیات زینب کبری سال ها می گذرد، تو هنوز جوانی! 🔹زن جواب داد: پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر من دست کشید و دعا فرمود که هر 40 سال یکبار جوانی من برگردد. 🤔از حاضر جوابی زن درمانده شدند. عدّه ای به متوکّل گفتند باید علی بن محمّد هادی علیه السلام را بیاوری. او می تواند ادعای این زن را با حجّت باطل کند. ✅ علیه السلام را احضار کردند. ماجرا را برای امام تعریف کردند. 👈حضرت رو به زن کرده و فرمودند: اگر از اولاد فاطمه زهرایی، برو در قفس شیرها بنشین! گوشت اولاد فاطمه بر درندگان حرام است. 😏 زن با جسارت تمام گفت: تو می خواهی مرا بکشی. اگر حرفی که زدی درست است، خودت برو ! 👹متوکّل (حاکم ستمگر عبّاسی) فرصت را برای از بین بردن امام مناسب دید. گفت : بله ، خودتان به داخل قفس بروید. ✅امام برخاستند و به طرف محل نگه داری شیرها به راه افتادند. حاضران مجلس پشت سر امام حرکت کردند. نگهبانان، در قفس را باز کردند و حضرت وارد شدند. به گوشه ای از قفس رفتند و آنجا نشستند! 👈 شیر ها یکی یکی جلو می آمدند و به نشانه خضوع، سر بر زمین می مالیدند و حضرت دست بر سر آنها می کشید. 😳 متوکّل از ترس می لرزید. از اینکه این خبر بین مردم پخش شود وحشت کرده بود. دستور داد امام را هر چه زودتر بیرون آورند. 👌حضرت بیرون آمدند، رو به زن کردند و فرمودند: حالا تو برو. 😰 بر زمین افتاد. شروع کرد به گریه کردن و التماس کردن. گفت : فقیر بودم ، می خواستم از این طریق پولی به دست بیاورم... 💎 و اینچنین ادعای آن زن کذّاب باطل شد و فضیلت امام هادی علیه السلام بر همگان روشن گردید... 📚منتهی الآمال، شیخ عبّاس قمّی ، ج 2 ، ص 567. 😉 هر جا مدعی امامت دیدید بهش بگید : باید بری در قفس شیرها تا باور کنم. حداقل وجودش برای سیر کردن آن زبان بسته ها مفید باشه😂 https://eitaa.com/joinchat/3935240206C76f3fd79fc