🍁
چون خانه ای که مادری از دست داده، ام
کاخی بدون شاهم و بی استفاده ام
گرد و غبار، روی لباسم نشسته است
کو خیلِ خادمان به صف ایستاده ام؟
کو آن زمان که همهمه شهر می شکست
در زیرِ گامِ لشکریان پیاده ام
دارد عبور می کند از من جوانی ام
خاموش، سربه راهِ زمستان نهاده ام
کم کم می افتم از نظر مردمان شهر
از یاد می برند که اشراف زاده ام
در خلوت غریب خودم پیر می شوم
در حسرت گرفتن دست نواده ام
می آورد درشکه ی بی سرنشین باد
تنها دوباره عطر تو را سوی جاده ام...
👴🧓eitaa.com/joinchat/688717956C748197af9e