💔ادمین نوشت💔
ثبت نام کردم برای کرمان
میخواستم برم تا دل آتش گرفته ام آرام شود😔
از همسرم خواهش کردم مراقب بچه ها باشه
قبول کردن وگفتن نگران نباش برو
مادر همسرم هم قبول کردن بیان پیش بچه ها
قرار شد ساعت نه شب جمع بشیم تو یک حسینیه
وقتی رسیدم جمعیت زیادی اونجا بودن
مسئول سفر رفت پشت بلندگو و گفت برای حدود هفتاد نفر جا نداریم
تعدادی از اتوبوس ها با اینکه قرار داد داشتن کنسل کردن😢 و تونستیم چند تا را جبران کنیم یکی دوتا مینی بوس هم گرفتیم
خواهران وبرادران سفر سختیه پیاده روی زیاد داره... یه تعدادی خودشون ایثار گری کنن و انصراف بدن
همهمه کل فضای حسینیه را فرا گرفت
توی دلم خالی شد
یعنی بازم قراره جزو جامانده ها باشم⁉️😔
از اربعین که جاماندم هنوز داغی بر دلم مانده بود
از طرفی نگران دخترم بودم نکنه بهانمو بگیره
تا حالا تنها نگذاشته بودم
دو دل شدم
خدایا وظیفم چیه برم انصراف بدم⁉️
پیام دادم به همسرم
ریحانه چطوره❓
گفتن اصلا متوجه نشده که نیستی
برو خدا به همراهت نگران نباش
دلم یکم آرام گرفت😊
یک تعدادی خودشون رفتن وانصراف دادن
سپردم به خدا
گفتم خدایا نمیرم انصراف بدم ولی هر چی خودت میدونی
اگه تو صلاح میدونی اسمم و میخونن و راهی میشم
صدای بلندگو بلند شد
اسامی وکه میخونم برن سوار اتوبوس بشن توی دلم هری ریخت پایین
تمام وجودم گوش شد
یکی یکی اسامی خوانده شد اما اسم من نبود
اتوس بعدی
اتوبوس بعدی
و...
مینی بوس ها هم پر شد
یه تعدادی مونده بودیم همه نگران
یعنی ما جاموندیم⁉️⁉️⁉️⁉️😭😭😭