🌷حسرت دیدار🌷 در خواب دیدم که در یک مکانی نوشته‌ای وجود داشت و یک حصار شیشه‌ای ما را از ابوالفضل جدا کرده بود. چهره‌اش را می‌دیدم، ولی نمی‌توانستم کنارش بنشینم. یک نفر نیز همراهش بود. به او گفتم: “چرا عکس‌هایت را برایم نگذاشته‌ای و همه را با خود به جبهه بردی؟” او پاسخ داد: “عکس‌های من پیش شماست.” سپس مریضی خواهرش را توضیح دادم. او به سمت من آمد و غذایی در دست داشت؛ یک نان لواشی و سطلی پر از دانه‌های سفید برنج. گفت: “این را بده به خواهرانم تا برای شفا بخورند.” من به هر کدامشان چند دانه برنج دادم و گفتم: “بخورید، شفا می‌گیرید.” سپس کاغذی را به من داد که روی آن نوشته‌هایی و عکس‌های خودش بود. بعد از خداحافظی، از آن پس به حمدالله حال خواهرش بهبود پیدا کرد. 🎙 راوی مادر شهید "شهید ابوالفضل افشاری" 🏴 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa