*طریق العلماء*
سفرنامه ها و یادداشت های سفر به کربلا در اربعین
✍🏻 مهدی طوقانی
این قسمت
*رنجنامه سفر زیارتی اربعین*
نتیجه تمام قرار مدارهای امسالمان با رفقا این شد که امسال (اربعین ۱۴۰۰) به هیچ عنوان هوایی به کربلا نرویم و حتی برای سفر اربعین اقدام هم نکنیم.
مثل خیلی های دیگر ایران بمانیم و در شب و روز اربعین به سیدالشهدا(ع) بگوییم "به تو از دور سلام".
حتی قرار و مدار پیاده روی به سمت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) را هم گذاشتیم. بدون هیچ تصمیم و برنامه قبلی دو روز مانده به اربعین حوالی عصر ، یکی از رفقا (هادی نوروزی) تماس گرفت و خیلی جدی گفت: " با ماشین میام دنبالت! بریم تا لب مرز"
او جدی گفت ولی من باز هم جدی نگرفتم. نه برنامه ای برای رفتن داشتم و نه آماده رفتن بودم اما او آمد.
من به سرعت نور حاضر شدم و راهی مرز شدیم. حتی به نزدیکانم هم نگفتم می روم که اگر مرزها بسته بود و برگشتم آبی هم از آب تکان نخورده باشد.
شبانه و با کمترین امید به سمت مهران راه افتادیم...
سختی ما در این سفر رسیدن به مرز و رد شدن از آن بود؛ شاید در هیچ سفری آنقدر سختی نکشیده بودم ؛
۴ مهر ۱۴۰۰
از پلیس راه کرمانشاه_ایلام تا شهرستان ملکشاهی و شهر مهران از ۵_۶ گیت بازرسی به سختی عبور کردیم.
هر چه جلوتر می رفتیم کار سخت تر می شد و هیچ امیدی جزء عنایت خود امام حسین (ع) نداشتیم. حتی در ۵ کیلومتری شهر مهران پلاک ماشینمان را هم کندند.
رسیدن به مرز همانا و شروع شدن سختی های حتی بیشتر از سال های پیش همانا! خبر بازگشایی مرز به واسطه شبکه های اجتماعی به گوش مردم رسیده بود و بومیان منطقه به سرعت به سمت مرز آمده بودند.
همان جا زمزمه هایی شنیدیم که کلا از شهر اسلام آباد راه ها را به سمت مرز بسته اند.
در بین مردم بودند کسانی که می گفتند: چشم هایشان به خاطر گاز اشک آور درگیری روز گذشته سوخته است.
از پل زائر رد شدیم و بعد از کلی معطلی و بلاتکلیفی به گیت ایران در مرز رسیدیم ولی در گیت ایران مشکل خاصی نبود ، خان بعدی گذشتن از گیت عراق بود ، صف زائرین به کندی جلو می رفت ، ساعت ها ایستادن در همین صف ، هم خستگی داشت و هم اشتیاقی وصف ناپذیر! بالاخره در اوج ناامیدی ولی با لطف اهلبیت (علیهم السلام) نوبت ما هم رسید و از مرز عبور کردیم.
وقتی رفتیم آنطرف ، گوشی به دست شدیم و خبر رد شدن از مرز را به دوست و آشنا دادیم و راهی شدیم به سمت شهر پدری ، شهر نجف.
جایی که همه فرزندانش را جمع می کند دست پدری روی سرشان می کشد و راهی جاده های عاشقی می کند.
سفری که فقط در عرض کمتر از دو ساعت تصمیمش گرفته شد و کوله کوچکمان را غرق در عشق کرد ، اولش پر بود از حس بلاتکلیفی که آیا می شود یا نمی شود! بعد که از مرز رد شدیم جایش را داد به حس دلتنگی! دلتنگی برای رفقایی که قرار بود مثل هر سال کنارمان در این جاده باشند اما ما رفتیم و آنها نیامدند!
# جا دارد از زحمات دوست عزیز حاج مهدی فراهانی و خانواده محترم نظری (حاج جعفر نظری و همسر محترمشان ، حاج محسن نظری و مهرداد نظری)
که در جهت هماهنگی تردد ما تا مرز تلاش های فراوانی داشتند کمال تشکر را داشته باشم.
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊