خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر بود. یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند. اما این خانه سه،شهید داشت! روی سر درخونه،سه تا عکس شهیدانش رو زده بود. شهیدان سیف الله،محمد واحمداختیاری در زدم مادر پیر و تنها در رابرایم بازکرد با مهربانی تعارف کرد، رفتم داخل وارد راهروی تنگ وباریکی شدیم که باسه عکس شهید مزین شده بود سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک وساده بود گوشه اتاق یک تلویزیون قرمزرنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم،سه تاعکس شهیدانش بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه باهم رفتیم. آن ور حیاط کوچک، یک آشپزخانه ساده و کوچولو بودبا یک گاز رو میزی،ویک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند میپختند. غذایش سیب زمینی پخته بود! و بالای سر گازسه قاب عکس شهید،باز به چشم می‌خورد بهم گفت:من توی این دنیا کسی وچیزی رو ندارم سه تا پسرداشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن حالا هم در این خانه،با عکس و یاد پسرام دارم زندگی میکنم میبینی،همه جا با من هستند، دم در کوچه،توی راهرو،اتاقم،آشپزخانه... شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌹 @pelakkhakii