🔴اهنگری که اتش دستش را نمی سوزاند🔴یک روز در بازار اهنگری را دیدم که اهن گداخته شده در دست دارد شگفت زده شدم پرسیدم چطور ممکن است گفت یک ایّامى در اینجا قحطى شد ولى من همه چیزداشتم،یک زن خوش سیمائى نزد من آمد و گفت من کودکانى یتیم دارم و احتیاج به مقدارى گندم دارم براى رضاى خداکمکى بکن و چون فریفته جمالش شده بودم، در مقابل خواسته اش گفتم: اگر گندم مى خواهى باید ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده کنم.
آن زن گفت فقط به یک شرط
🔮ادامه داستان..... 👇👇https://eitaa.com/joinchat/538706456C9408a6acf1