🔞روایتی از روزهای سخت زنان و دختران ایزدی در زندان‌های داعش غیر از ما «شیرین» هم به زندان بادوش منتقل شد ... او را به سلول انفرادی انداخته بودند و به دستور «امیر صحرا» مسئولیت رسیدگی به او، به دلیل زخم هایی که طی حمله آن دو مرد مسلح داعشی برداشته بود و همچنین شکستگی پایش به یک پزشک پاکستانی محول شده بود که روزی دو بار صبح و عصر او را ویزیت می کرد. بعد از یک هفته التماس به «ابو عایشه العفری»، مسئول زندان و به توصیه آن پزشک پاکستانی که درخواست یک دستیار زن کرده بود تا در رسیدگی به شیرین و دادن غذا به او کمک کند، اجازه ملاقات با شیرین را به من دادند. وضعیت اسفباری داشت ... در نگاه اول مثل یک بچه قنداق پیچ بود، چراکه جراحت های بسیاری برداشته بود و اغلب نقاط بدنش را باند پیچی کرده بودند، حتی نیمی از صورتش هم باند پیچی بود و با یک چشم می دید. او را که دیدم، بی اختیار اشک هایم جاری شد و با صدای بلند شروع به گریه کردم ... شیرین با اینکه صدایش خیلی بی رمق و خسته نشان می داد، اما با همان مهربانی و عطوفت از من خواست، برای گذشته گریه نکنم، چیزی که رفته باز نمی گردد، به جای آینده و راه حلی برای وضعیت خودمان باشیم. بعد رو به من کرد و گفت: - ازت خواهش می کنم، کاری کن پاک بمونم من با تعجب نگاهی به او کردم ... بعد شروع به وارسی لباس ها و رختخوابش کردم که اگر جایی خون آلود و کثیف است، را تعویض کنم ... او که متوجه شده بود، منظورش را نفهمیده ام، دستم را گرفت، به طرفش خم شدم، در گوشم به آرامی گفت: - امیر صحرا دستور مداوای منو داده تا کنیز اون بشم ...بعد از بهبود باید نزدش برم ... ازت می خوام، کاری کنی، خوب نشم - چطور می تونم این کارو کنم - منو بکش 📚به نقل از کتاب بازمانده های فیروزه روایتی از اسارت دختران ایزدی در بند داعش! —--🔻---- پایگاه مهدوی پیروان موعود —--🔻---- ✅ @peyrovanmouood