گویی اولین منزل، خود 100 بار تا منزل 100 تجدید می‌شود! به بیان دیگر، بدایات و منازل ابتدایی اصلاح نمی‌شود مگر به تصحیح منازل نهایی یا همان نهایات. اما عجیب است که خواجه باز در مقدمه، شگفتی دیگری می‌آفریند و می‌گوید: ✳️«أنّ‌ النهايات لا تصحّ‌ إلاّ بتصحيح البدايات» نه‌تنها در نهایات، بدایات اصلاح می‌شوند، بلکه خود نهایات نیز توسط بدایات تصحیح می‌شوند! کسی که به منزل 100 می‌رسد، باز برای تصحیح همین منزلِ 100 باید تمام منازل قبلی را طی کند؛ منازلی که خود در منزل 100 اصلاح می‌شوند! آیا این دوری آشکار نیست؟ آشفتگی و بی‌نظمی نیست؟ کتاب منازل السائرین، شروح متعددی دارد، یکی از این شروح، شرح عبدالرزاق کاشانی است؛ به نظر می‌رسد جناب کاشانی، متوجه تعجب ما شده است و از این رو در شرح مقدمه می‌فرمایند: ✳️«به جان خودم قسم! حق همان است که مصنف رحمه الله فرمود! چراکه هر مقامی، فروع و مراتبی در سایر مقامات دارد! و تا وقتی که سالک در آن مقام است و از آن بالاتر نرفته، از آن فروع و مراتب در حجاب است!» هر منزلی از سلوک، در تمام منازل دیگر، ریشه دارد! تا در یک منزل هستی، از امتداد آن در منزل دیگر، بی‌خبری! گویا منازل سلوک، همچون یک فرکتال هستند که در هر منزلی، امتدادی از دیگر منازل وجود دارد! با توجه به این حقیقت، جناب کاشانی، دست به بسط منازل زده است؛ گفتیم که خواجه، کتاب منازل را در ۱۰ بخش، از بدایات تا نهایت، تدوین کرده است؛ از این رو، جناب کاشانی، هر منزلی را متناسب با این ۱۰ بخش، به ۱۰ منزل تقسیم کرده است که در مجموع، ۱۰۰۰ منزل خواهد شد. حقیقت این است که در تصور رایج از سلوک و مقامات، ما قدم اول را برمی‌داریم تا مقدمه‌ای برای قدم بعدی داشته باشیم. مراحل و منازل از هم «استقلال» دارند و هرکدام جداگانه کاری می‌کنند و ما را به جایی می‌رسانند. گویا 100 «مقصد» داریم که در هر منزل، به یکی از آن‌ها می‌رسیم؛ ازاین‌رو، وقتی می‌بینیم که بین منازل چنین نسبتی است، احساس می‌کنیم دچار دور و بی‌نظمی شده‌ایم. در صورتی که در تصور خواجه، خدا، واحد و احد و قیوم و صمد و لطیف و قریب است و تنها او مقصد است. اگر هر منزلی یک مقصد مستقل باشد، دچار شرک و تعدد معبود می‌شویم. حقیقت این است که خدای لطیف و قریب در همین نزدیکی است! دور نیست که با پلکانی به او برسیم! دارای جزء نیست که با هر منزل، به جزئی از او برسیم؛ پس سلوک چه می‌شود؟ نمی‌دانم! شاید سلوک چشم باز کردن به این حقیقت است! سلوک، زیستن و همراهی و عاشقی و بندگی در پیش‌گاهِ این محبوبِ رنگین است! دورِ یار گشتن است! ما قرار نیست که سالک بشویم! گویا حقیقت سلوک را، در خود داریم و خواجه قرار است این بذر نهفته را شکوفا کند! به نظر می‌رسد، از همین روست که خواجه در مقدمه، سخن ابوعبید بسری را برای ما از خداوند طلب کرد: «خداوند را بندگانى است كه به ايشان در آغازهايشان آنچه را در پايان‌هايشان است، نشان مى‌دهد.» حال اگر چنین است، باید آغاز راه، منزلی باشد که تمامِ راه است؛ باید هویتی داشته باشد که بتوان گفت: «تنها یک توصیه به تو می‌کنم! آن هم ... تا آخر عمر آویزه‌ی گوش‌ات کن و با آن زندگی کن!» آن هم چیزی که در قلب من همین الان هست! کدام آغاز چنین عظمتی دارد؟ إن شاء الله، چند هفته‌ی بعد، بتوانیم با این منزل آشنا شویم. اما پیش از آن، باز هم بی‌نظمی‌های دیگری در سلوک هست، که باید با آن‌ها آشنا شویم، تا تصور بهتری از راه و منازل داشته باشیم. إن شاء الله در متن بعدی، به این نکات، خواهیم پرداخت.