حضرت موسی با سلطان مبین آمد! اما گویا آنچنان در میان این قوم، رها شده، که خدایی ندارد! نزدیک است که تحقیر شود و دشنام بشنود یا سنگسار شود! حتی رهایش نمی‌کنند! دست به دعا برداشته که این قوم مجرم‌اند! خداوند به موسی اعلام می‌کند که شبانه و در تاریکی، بندگان مرا کوچ بده؛ دنبالتان هستند! این خداست که سخن می‌گوید یا بشر!؟ گویا انسانی به انسان دیگری می‌گوید «فرار کن که دارند میاند!» خدایا! اژدهایی، صاعقه‌ای، چیزی بزن! یعنی چی که فرار کنیم؟ اما باید فرار کرد! عذاب و اسم منتقم، در پرده رفته و فرعونیان خوشحال و شادان، دست خود را برتر از موسی و خدای موسی می‌بینند! اما حتی فرارِ موسی نیز، باید متفاوت باشد! خداوند فرمود : از دریا خیلی آرام و با آرامش رد بشید! عجله نکنید! این چه فراری است؟ یا قشنگ، چنتا فرشته بفرست و بگو بایستیم و بجنگیم! یا قشنگ، با سرعت فرار کنیم! فرارِ آهسته دیگه چیه؟ فرعون با اقتدار، مدتی موسی و بنی‌اسرائیل را آزار داده! خیالش راحت است که کاری از دست خدای موسی ساخته نیست! اکنون نیز موسی با کلی زن و بچه، داره آروم آروم فرار می‌کنه! گویا خدا برای فرعون، دام چیده! خدا خیال فرعون را راحت کرده! پس بازی جدیدی می‌کنیم! سپاهیانم! هر کسی زودتر به موسی برسه و اون را برام بیاره، برنده است و کلی جایزه می‌گیره و همه براش دست می‌زنیم! بدو! و سپس دریا و غرق... 🔥هشدار می‌دهم! 🔥شب است! 🔥ماه رمضان است! 🔥تقدیری رقم خواهد خورد! 🔥به دست خودمان اجرا خواهد شد! 🔥انگار دست موسی بسته است! 🔥انگار زورمان به خدا هم می‌رسد! 🔥خدا دارد گولمان می‌زند! 🔥نمی‌فهمیم از کجا خوردیم! اما ای محمد! تو صبر کن و آرام و با آرامش، بندگان مرا کوچ ده، و منتظر روزی باش که آسمان با دخان مبین، بیاید... *رب عالم، همان رب توست.*