ابرار، با خنکایِ کافوری که از چشمه های عبادالله میگرفتند، مسیر تلخ و سختی را با صبر، طی کردند، و این مسیر، به بهشت میرسد.
اکنون بر تختها تکیه میزنند! اکنون دیگر نه آفتابی سوزان آنها را آزار میدهد، و نه سرمایی شدید.
درختانی بالای سر آنها هست که سایهای لذتبخش دارند و میوههای آنها، کاملا در دسترس و نزدیک است. شاید دیگر برای رسیدن به ثمرات، راهی طولانی را طی نمیکنند! بلکه ثمرات خود در نزدیکیِ دست آنها قرار دارند.
با ظرفهای نقرهای و جامهای بلورین، بر گردشان میگردند! بلورهای نقرهای که به نحوی که میخواهند، تنظیمشان میکنند. گویا امروز، همه ظرفیتها، به اختیار آنها است.
و از کاسههایی مینوشند که طبعش زنجبیل است. و امروز دیگر حرارت بالایی به آنها داده میشود و هر روز، فعالتر میشوند.
این زنجبیل از چشمهای به نام سلسبیل است که شرابی سبک و گوارا دارد.
و در گِرد ایشان، جوانانی میچرخند که چون به آنها نگاه میکنی، خیال میکنی که مرواریدهایی هستند که در مجلس پخش شدهاند...
بله...
بله...
به هر سو که بنگری، نعمت و سلطنتی بزرگ را مشاهده میکنی...