#داستان ۱
🔸️روزي زني فقير که ايمان زيادي به خدا داشت و شوهرش فلج شده بود ، اطمينان داشت که خداوند پولي را که براي تهيه غذا و هداياي روز عيد لازم دارد ، فراهم خواهد کرد . وي به فروشگاهي وارد شد و از فروشنده غذاي کافي براي روز عيد فرزندانش خواست . وقتي فروشنده از او پرسيد چقدر پول دارد ، زن پاسخ داد : «شوهرم چندين ماه است که مريض شده . در حقيقت هيچ پولي ندارم که در عوض بدهم ، فقط مي توانم دعايتان کنم .»
فروشنده که مردي بي اعتقاد بود ، به طعنه گفت : « دعايت را روي کاغذ بنويس ، به اندازه آن مي تواني غذا ببري .»...
#حکایت #تلنگر #شکر #توکل
✅موسسه فرهنگی هنری سریر ققنوس طوس
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7