مادر! مادر! مادر! پاچه ی شلوار مادر را میکشد و دوباره با التماس می گوید: مادر! یه نگام کن! کم کم صدایش آهنگ گریه میگیرد! مادر! مادر! بلوز مادر رامیکشد! مادر گوش کن!مادر! و یک دفعه مادر با عصبانیت، فریاد میزند بله بله بله! چی می خوای؟ چرا نمیذاری کارمو بکنم! دارم یه پیام میدم! اَه الان تموم میشه! دخترک ۳ ساله با گریه میگوید: مادر تشنمه، آب می خوام! مادر با انبوهی از شرم و خجالت آب را توی کاسه‌ٔ یاسین میریزد و دست دخترک میدهد! دلش تاب نمیاورد! بغلش میکند، می بوسدش، به سینه میفشاردش! حالا هردو بغض دارند، دخترک با چشمان گریان آب را میخورد و سلام بر حسین میگوید. مادر می گوید: منو ببخش عزیزم! نباید داد میزدم! دختر با چشمان اشک آلود می گوید: مادر چرا هرچی میگفتم مادر، به من نگاه نمیکردی! همش به گوشیت نگاه میکردی! آخه من تشنم بود، آب می خواستم ، خودم دستم نمیرسید! مادر سر دختر رو بوسید و گفت منو ببخش عزیزم، اشتباه کردم. فهیمه ره رو sapp.ir/phonemotalebe