وقتی همه چیز طبق پیش بینی و میلم پیش می رود، یک فاز "خواجه عبدالله انصاری" طوری برمیدارم و واقعا امر برایم مشتبه می شود که به حول و قوه ی الهی و صدالبته با مجاهدت ها و مبارزه با نفس هایم😎، الحمدلله دیگر ریشه ی رذایل و سیاهی ها را دارم میکَنم. اما.... امان از وقتی که اتفاقی خلاف پیش بینی و عمیقا مخالف میلم پیش بیاید... اووووف یک جوری "آن روی سگ"م بالا می آید که انگار نه انگار که این "هاپو" روی دیگر همان عارف واصل بالله است. دوست دارم وقتی باد مخالف می وزد مچ نفسم را بگیرم و سرجایش بنشانم و بگویم: هیییییس!!!!! حالا خودت را شناختی؟ تو اینی؟ " ان النَّفس لامّارةٌ بالسوء الا ما رحم ربی.نفس بسیار به بدی ها امر میکند،مگر آنچه را پروردگارم رحم کند." نفس جان! مواقعی که فاز خواجه عبدالله برمی داشتی، خدا رحم کرده بود وگرنه تکلیف تو معلوم است.اما از یک چیز می ترسم: وسط این مچ گیری وقتی آیه ی بالا را برای نفسم میخوانم باز فکر نکند خواجه عبدالله است؟!😫 https://eitaa.com/physicist_actor