صدای اذان می آید، کی ظهر شد و زمان چطور گذشت نمیدانم، فرصتی گیر میاورم و وضو میگیرم، فاطمه اب میخواهد تا وضو بگیرد، میدهم، از میان اسباب بازی ها جایی باز میکنم، برای خودم و فاطمه مهر میگذارم، باید تا زهرا کمی آرام است قامت ببندم، الله اکبر، فاطمه میرود و چادرش را می آورد، گریه میکند که برایم بپوشان، باید قبل از نماز چادرش را میپوشیدم، آنقدر هول بودم تا زهرا ساکت است نماز بخوانم یادم رفت... گرچه در بین نماز هم چندین بار چادرش را درمی آورد و دوباره گریه میکند تا براش بپوشم، دوباره بهانه میگیرد واین بار گیره ی چادرم را میخواهد، گیره را به چادرش میزنم و چادرم را با دست میگیرم... پشت سرم هم صدایم میکند، ناخوداگاه جوابش را میدهم... نمازم باطل میشود، استغفرللهی میگویم و دوباره قامت میبندم... با اینکه مهر براش گذاشته ام جای سجده ام مینشیند و روی مهرم سجده میکند، کمی جا به جایش میکنم تا مهر را پیدا کنم و به سجده بروم، صدای گریه اش بلند میشود، از گریه ی او زهرا هم به گریه می افتد، تا اخر با وجود صدای گریه ی هر دو از نمازم چیزی نمیفهمم... بعد از نماز با خودم میگویم این چه نمازی بود که خواندی...؟! با خودم تکرار میکنم... جهاد فرزند آوری... جهاد فرزند آوری... در بیانات آقا جستجو میکنم... «فرزندآوری یکی از مهم ترین مجاهدت های زنان و وظایف آنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل می کند، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است. صبرش را به آن ها داده، احساساتش را به آن ها داده است. اگر چنانچه ما این ها را در جامعه به دست فراموشی نسپریم؛ آن وقت پیشرفت خواهیم کرد. (بیانات در دیدار جمعی از مداحان،۱۳۹۲/۲/۱) آری گاهی در میدان جنگ باید دوان دوان نماز بخوانی، گاهی با لباس خونی... گاهی نشسته... گاهی... 📝سمیه ترکی https://eitaa.com/physicist_actor