چمدانم هنوز رنگ ملامت راه از چهره نزدودهست و اصلا حوصلهی هیچچیز را ندارم حتی طبق معمول به صفحات مجازی هم سر نمیزنم.
انگشتهایم رنجۀ بارند و پاهایم خستۀ راه دشوار.
نمیدانم چرا در دلم انگار کسی رخت میشوید. دلشوره مثل خوره به جانم افتاده و دلیلش را نمیدانم.
دخترم را به رختخواب گرم و نرمش میسپارم و میخواهم خاطرات سفر را با استکان چایی مرور کنم، میخواهم به نقاشی استاد قدیریان فکر کنم به چهارخط نیمایی که در کارگاه ایشان نوشتم.
به کملطفیشان به روضه.
به پیراهن مشکی و بغض یامینپور فکر کنم، به اینکه آنلحظه دلم میخواست وحیدیامین پور روضهخوان باشد و روضهی آن پیراهن مشکی را برایمان بخواند. من هنوز برای رییسجمهور شهیدم به شب شعری دعوت نشدم حتی نتوانستم پای روضهی کسی بنشینم و حسابی گریه کنم آن چهار قطره اشک که کفایت این داغ را نمیکند.
میخواهم به کلماتی که رضا وحیدزاده به زبان آورد فکر کنم به اینکه چرا در جوابم در مورد علاقهی سهراب به بیدل و سبک هندی و تایید این مطلب گفت: ایماژیم خاصیت سبک خراسانیست و ایماژیسم در سبک خراسانی جریان دارد درصورتی که تا آنجایی که من میدانم سبک خراسانی غنایی و مدحی و تشبیهیست.
و من دلم میخواست در جمعبندی کلاس تناسب شعر و نقاشی یکبار به ما شاعران بگویند: چه نقاش باشی چه شاعر و چه نویسنده رسالتتان ثبت تاریخ است.
آثارتان راویان تاریخاند برای نسلهای بعد.
اما ناگهان به خودم آمدم و دیدم همسرم میگوید:
فیلمهای رفح را نبینی خیلی تلخ است!
کنجکاو میشوم و میپرسم: چرا؟
و شرح میدهد هرآنچه را دیده...
دلم آرام نمیگیرد و خودم صفحات را ورق میزنم و هشتگها را جستجو میکنم و به فیلمی از
#رفح میرسم.
پدری تن بی سر پسرش را به حالت ایستاده در دست گرفته و پریشان احوال به دور خود میچرخد.
آنطرف تر جسد مردی را بر زمین میکشند و خانوادهاش جزع و فزع میکنند.
من ولی گوشم صدای زنی را میشنود که گویا هم خودش در آتش است و هم فرزندش.
پرت میشوم به روضههای حاج منصور، به گریزهای سوزناکش و به یاد فاطمیه، پرت میشوم به کوچههای مدینه و اشک از چشمانم برای مادری که درِ خانهاش آتش گرفت و طفلی در وجودش از دنیا رفت جاری میشود.
زیر لب میگویم:
مرا سوخت داغ زن پابهماهی
چنان ابر بیدست و پا گریه کردم
تصاویر بارها و بارها از جلوی چشمم عبور میکنند و من به این فکر میکنم که، این انسان نیست که در آتش ظلم میسوزد بلکه انسانیت دود میشود.
طبق قاعدهی انسانیت ما نباید بتوانیم این تصاویر را ببینیم.
طبق قاعدهی انسانیت ما نباید سکوت کنیم.
طبق قاعدهی انسانیت جهان باید از داغ رفح بسوزد، بسوزد و یکبار برای همیشه نسازد.
باید یقهی اسرائیل را بگیرد و به زبالهدان تاریخ بیاندازد.
بعد
نقاش ها بیایند و رفح را به تصویر بکشند.
نویسندگان داستان غزه را برای ثبت در تاریخ بنویسند.
شاعران، شاعران، شاعران!
شما باید دیوان دیوان برا رفح شعر بگویید.
من شاعرم
و نمیتوانم در غم فلسطین سکوت کنم!
من شاعرم
شاعر فقط از سبزه و چمن نمینویسد.
تا کی باید فقط از چشم و ابروی یار و طراوت سبزهزار بنویسیم؟
برای من چه فرقی میکند که از انتحاری مدرسهی سیدالشهدا و دختران دشتبرچی بنویسم یا برای کوکان سوختهدر آتش ظلم اسرائیل؟
میدانی؟
من شاعرم...
من برای مظلومان جهان مینویسم.
#عاطفه_جعفری
https://eitaa.com/pishaninevesht