✍ چند خط برای مسلم... ◾️ روزی که به دعوت مردم کوفه، روانه کوفه شد، به دلش آمد به امام حسین بگوید: «این سفر سخت است مولا» اما حضرت عَرضه داشت: «برو» ◽️ خواست دوباره حسی که در دلش داشت را بازگو کند، که حضرت فرمود: «مسلم! برو، نزدیک‌تر از تو اگر داشتم او را می‌فرستادم» ◾️ مسلم رفت اما نفهمید چه شد که رفت. چه حال شیرینی داشت! این جمله را شنید، رفت و نفهمید خیانت یعنی چه؟! نفهمید بی‌وفایی يعنی چه؟! گرسنگی و آوارگیِ شب معنا نداشت، وقتی مسلم نزدیک‌ترین به امامش بود. ◽️ در روزهای آخر که بزرگترین بی مِهری‌ها را از مردم کوفه دید، بیشترین لذت را بُرد. مسلم نزدیک‌ترین به امامش بود، و او هر لحظه با این جمله زندگی می‌کرد. ◾️ اما وقتی خیانت مردم کوفه را دید، خواست به جای تمام مردم دنیا فریاد زند: «اشتباه می‌کنید» خواست فریاد زند: «عدالت یعنی حسین، آرامش یعنی حسین» ◽️ مسلم وقتی جانِ امامش را در خطر دید، خواست فریاد زند: «خدایا شرمنده‌ام. شرمنده‌ام که نتوانستم از جان امامم محافظت کنم.» 🔻 خواست فریاد زند: «امام زمان نیا، این مردم هنوز وفاداری نمی‌شناسند...» @Pishbesoyezohor