وای زنگ تفریح عجیبی بود ، من از صبح نه صبحونه خورده بودم و نه ناهار با خودمم هیچی نبردم کلاس و گشنه بودم بعد هدیه و مهسا نشسته بودن و داشتن برنج و مرغ می‌خوردن منم خیلی ناخودآگاه رفتم جلو و مثل بچه ها گفتم هدیه من گشنمه ، اونم یه قاشق پر کرد و گذاشت دهنم، نصف غذاشو خوردم.